شعر درباری
لطفش به ما لطفی ست مثل شعر درباری
حق داری از این قشر شاعر پیشه بیزاری
هر تکه از قلب خودش را به کسی داده است
خاک وطن حراج کرده شاه قاجاری
گاهی بساط شعر را گسترده گاهی داغ
وقتی تظاهر می کند بر خویشتن داری
دکان دلسنگی براه انداخته، ای کاش
می رفت سمت حرفه ی دلتنگ عطاری
با دامن گلدار می رقصی میان باد
آزاد هرگز نیست اینجا جز عزاداری
یک روز می فهمی شبیه من توهم دیر است
پیری و عمری را به وجدانت بدهکاری
تکرار، حس ِناب را از بین خواهد برد
من دوستت دارم بدون هیچ اصراری
گاهی فقط یک جمله باید گفت و ساکت بود
تیرِ رها از چله را دیگر نداری
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
حق داری از این قشر شاعر پیشه بیزاری
هر تکه از قلب خودش را به کسی داده است
خاک وطن حراج کرده شاه قاجاری
گاهی بساط شعر را گسترده گاهی داغ
وقتی تظاهر می کند بر خویشتن داری
دکان دلسنگی براه انداخته، ای کاش
می رفت سمت حرفه ی دلتنگ عطاری
با دامن گلدار می رقصی میان باد
آزاد هرگز نیست اینجا جز عزاداری
یک روز می فهمی شبیه من توهم دیر است
پیری و عمری را به وجدانت بدهکاری
تکرار، حس ِناب را از بین خواهد برد
من دوستت دارم بدون هیچ اصراری
گاهی فقط یک جمله باید گفت و ساکت بود
تیرِ رها از چله را دیگر نداری
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
۱.۰k
۱۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.