۲۰۰ تایی نشدیم ولی گفتم یکم از داستان رو بذارم
دریاچه پایان ناخوش p1
وارد مدرسه شد، همه بهش زل زده بودند. به هر حال خوشگل ترین و خوش صدا ترین دختر مدرسه بود. تقریبا همه پسر های مدرسه روش کراش داشتن . البته این قضیه باعث شده بود خیلی از دخترها به او حسودی کنن. با اینکه براش مهم نبود ولی رفتارش با پسرا سرد بود. همون لحظه چوسا بلند جلوی کل مدرسه گفت : امروز کجا قرار بزاریم؟
دختر که اسمش هیکاری بود محکم زد تو گوش چوسا و گفت: من کی غلت کردم با تو قرار بزارم که این دفعه دومش باشه؟ نکنه میخوای به بوخوم خیانت کنی؟
پچ و پچ های دانش آموز ها تو مدرسه پر شد. همون لحظه بود که چوسا از سر عصبانیت میخی که از دیوار داشت می افتاد رو به سمت هیکاری پرت کرد . هیکاری برگشت که ببینه داره چه اتفاقی افتاده . کم مونده بود که میخکی که چوسا پرت کرده بود به سمت هیکاری بخوری به به چشم هیکاری که یه پسر از راه رسید . میشه گفت که پسرک صورت زیبای هیکاری رو نجات داد. ولی خب میخک پوست صاف گونه پسرک که مثل آیینه میدرخشید رو زخمی کرد. برای اولین بار بود که مدرسه هیکاری رو تو یه ژانر دیگه دید. هیکاری در حالی که پشت پسرک وایستاده بود گفت : حالت خوبه؟(با نگرانی)
-اهم
-چسب زخم دارم . میخوای؟(با لحن تند)
-نه
اونجا بود که دانش آموزان فهمیدن که هیکاری که همیشه سدر و بی تفاوت با دانش آموزان بخصوص پسرا رفتار میکرد یک روی مهربان هم دارد که همیشه نگران دیگران است.
هیکاری ظاهر خود را دوباره سرد نشان داد و راهش را گرف و رفت.
از اونجایی که روز اول مدرسه بود ، هیکاری شماره کلاس جدیدش را از ناظم مدرسه پرسید و وارد کلاس شد. نشست و وسایل خودش رو روی میز چید. چند دقیقه بعد همان پسری که چشم هیکاری رو نجات داد هم وارد کلاس شد. خب صد در صد اون همکلاسی هیکاری بود. آخه یه پسری که اول صبح جلوی همه مدرسه جون خوشگل ترین دختر مدرسه رو نجات داده تو یه کلاس دیگه چیکار داره؟
هیکاری با سردی سرش ا برگرداند و این موضوع رو نادیده گرفت. همون لحظه دختری که کنارش بود گفت : چتوری؟شناختی منو؟
وارد مدرسه شد، همه بهش زل زده بودند. به هر حال خوشگل ترین و خوش صدا ترین دختر مدرسه بود. تقریبا همه پسر های مدرسه روش کراش داشتن . البته این قضیه باعث شده بود خیلی از دخترها به او حسودی کنن. با اینکه براش مهم نبود ولی رفتارش با پسرا سرد بود. همون لحظه چوسا بلند جلوی کل مدرسه گفت : امروز کجا قرار بزاریم؟
دختر که اسمش هیکاری بود محکم زد تو گوش چوسا و گفت: من کی غلت کردم با تو قرار بزارم که این دفعه دومش باشه؟ نکنه میخوای به بوخوم خیانت کنی؟
پچ و پچ های دانش آموز ها تو مدرسه پر شد. همون لحظه بود که چوسا از سر عصبانیت میخی که از دیوار داشت می افتاد رو به سمت هیکاری پرت کرد . هیکاری برگشت که ببینه داره چه اتفاقی افتاده . کم مونده بود که میخکی که چوسا پرت کرده بود به سمت هیکاری بخوری به به چشم هیکاری که یه پسر از راه رسید . میشه گفت که پسرک صورت زیبای هیکاری رو نجات داد. ولی خب میخک پوست صاف گونه پسرک که مثل آیینه میدرخشید رو زخمی کرد. برای اولین بار بود که مدرسه هیکاری رو تو یه ژانر دیگه دید. هیکاری در حالی که پشت پسرک وایستاده بود گفت : حالت خوبه؟(با نگرانی)
-اهم
-چسب زخم دارم . میخوای؟(با لحن تند)
-نه
اونجا بود که دانش آموزان فهمیدن که هیکاری که همیشه سدر و بی تفاوت با دانش آموزان بخصوص پسرا رفتار میکرد یک روی مهربان هم دارد که همیشه نگران دیگران است.
هیکاری ظاهر خود را دوباره سرد نشان داد و راهش را گرف و رفت.
از اونجایی که روز اول مدرسه بود ، هیکاری شماره کلاس جدیدش را از ناظم مدرسه پرسید و وارد کلاس شد. نشست و وسایل خودش رو روی میز چید. چند دقیقه بعد همان پسری که چشم هیکاری رو نجات داد هم وارد کلاس شد. خب صد در صد اون همکلاسی هیکاری بود. آخه یه پسری که اول صبح جلوی همه مدرسه جون خوشگل ترین دختر مدرسه رو نجات داده تو یه کلاس دیگه چیکار داره؟
هیکاری با سردی سرش ا برگرداند و این موضوع رو نادیده گرفت. همون لحظه دختری که کنارش بود گفت : چتوری؟شناختی منو؟
۲.۲k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.