زندگی احساسی من
#part_14
دامیان مدام اسم انیا رو صدا میزد ولی خبری از انیا نبود دامیان مجبور شد بره پیس استاد هندرسون
دامیان: استاد هندرسون انیا نیستش گم شده
استاد هندرسون: چی منظورت چیه مگه باهم نبودید
که ناگهان گروه بکی میاد و با پرچم قرمز برنده میشن و بکی حرف دامیان رو میشنوه
بکی: یعنی چی منظورت چیه انیا نیستش [اگه بلایی سرش بیاد چی]
بکی زد زیر گریه دیوید هم از اون ور که بکی رو دید میخواست بره بهش بگه اما جولیا جلوی دیوید رو گرفت و گفت
جولیا: ببینم نکنه میخوای به بکی بگی که کجاست
دیوید: ولی اخه جپلیا چرا اینطور رفتار میکنی
جولیا: چون که نمیخوام نزدیک دامیان بشه و اون انیا بمیره
بکی اون لحظه که جولیا با فریاد گفت انیا بمیره با داد رفت سمتش و گفت
بکی: تو چه بلایی سر انیا اوردی بگو کجاست
و موهای جولیا رو گرفت جولیا هی تقلا میکرد و میگفت ولش کنه و دیوید هم سعی داشت جداشون کنه که دامیان اومد
دامیان: جولیا بکی بسه دیگه
جولیا با یک حالت خیلی لوس مانند گفت
جولیا: ولی دامیان اون اول شروع کرد
دامیان: حتما کاری کردی که موهاتو کشیده
جولیا: ولی من که کاری نکردم مثل وحشی ها اومد سمتم
بکی: وحشی خودتی اشغال تو گفتی انیا بمیره منم زدمت
دامیان با این حرف بکی به جولیا شک کرد و وقتی به جولیا نگاه کرد دید جولیا ترسیده پس شکش به واقیت تبدیل شد و پشت گوش جولیا اروم جوری کت کسی نشنوه گفت
دامیان: جولیا یعنی وای به حالت اگه بفهمم کار تو بوده بلایی سرت میارم که دلت به حال خودت بسوزه و اینم یادت باشه دیگه حق گفتن اسم من هم نداری
جولیا با این حرف ترسید و تصمیم گرفت که گردنرو بندازه تقصیر الیزابت دوست احمق و ساده لوحش که عاشق برادرش بود
اینم از این پارت یاح یاح امید وارم خوشتون بیاد گوگولیا :) ♡
#جاسوس_خانواده #انیا #یور #لوید #بکی #دامیان
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.