غم نشسته بود کنج دلم،از آن غصه های که هیچ.جور بارو بندیلش
غم نشسته بود کنج دلم،از آن غصه های که هیچ.جور بارو بندیلش را جمع نمیکرد از آن های ک کنگر خورده و لنگر انداخته .باید بیرونش میکردم اما ب این سادگی ها نبود اصلا ساده نبود .رفتم چنتا جوجه رنگی خریدم زرد و قرمز و سبز رنگهای مورد علاقم حس خوبی به من دست میداد پر از انرژی بودن و زیبا با اون صدای جیک حیکشان مینشستم به نگاه کردنشان حالم خوب میشد اما همین ک می آمدم این طرف دوباره روز از نو روزی از نو .می دانستم گل و گیاه حال آدم را خوب می کند رفتم چنتا درختچه ی گل محمدی و گل نرگس خریدم .بوی گلدها پیچده بود در فضای خانه،روحم تازه شد اما حال خوبم خیلی دوامی نداشت .از خودم عکس میگرفتم از همان سلفی های ک حال آدم را خوب میکند اصلا وقتی ادم به خودش میرسد روحیه اش بهتر میشود اما باز هم حال خوبم دوام چندانی نداشت.کلا دوش گرفتن و جوجه ها و گل و گیاه روال زندگخی را حفظ کرده بود اما حالم را نه
حتی آهنگ و دعا هم التهاب درونم را التیام نداد انگار این تو بمیری ها از آن تو بمیرها نبود.به یک آلزایمر همیشع گی نیازمند بودم یا به یک خواب طولانی ک وقتی بیدار میشدم آدم های را که یک روز می شناختم فراموششان میکردم انگار وارد یک رنیای یا یک شهر بیگانه ای میشدم اما نه به یک همزبان یا یک دوست نمیدانم شاید ....
حتی آهنگ و دعا هم التهاب درونم را التیام نداد انگار این تو بمیری ها از آن تو بمیرها نبود.به یک آلزایمر همیشع گی نیازمند بودم یا به یک خواب طولانی ک وقتی بیدار میشدم آدم های را که یک روز می شناختم فراموششان میکردم انگار وارد یک رنیای یا یک شهر بیگانه ای میشدم اما نه به یک همزبان یا یک دوست نمیدانم شاید ....
۴.۷k
۰۳ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.