رفت نشست کنار کوک

رفت نشست کنار کوک
غذارو خوردن تموم شد که پسرا هم اومدن ات با لیا رفت کتاب خونه ی عمارت
+اممم بیا بیشتر باهم آشنا شیم
♧اوکی ات چند سالته درست چطوره داداشم ناراحتت نمیکنه دوسش داری
+نفس بکش ۱۶ سالمه خوبه نه اذیت نمیکنه
♧خوبه پایه ای فیلم ترسناک ببینیم
+ آره اوکی عاشق فیلم ترسناکم
♧نمیترسی
+نه دوس دارم
♧اوکی ولی نباید اوپا بفهمه چون بدجوری اعصبانی میشه
+چرا
♧نمیدونم بیا مافیایی ببینیم
+باشه
لیا فیلم رو گذاشت (ایده ای واسه اسمش ندارم خودتون بزارید) داشتن میدیدن به نصفش رسیده بود که کوک اومد تو
_چیکار میکنید
ات سریع لبتاب رو بست
♧هی...ییی...چکار
_مطمئنی چرا ترسیدی ها
+آپا چیزی نیست
_ات لبتاب رو بده به من
♧نه
_من باتو نیستم بدینش بهم
♧نع
_بده بهم صبرم داره لبریز میشه .عصبی.
+بده بهش (دم گوش لیا)
♧اگه از جونت سیر شدی بده (توی گوشش)
£کوک چیشده
_از قیافه لیا معلومه
£فیلم ترسناک دیدی تو ات رو هم مثل خودت نکن .عصبی
♧اوپ
£ساکت باش. عصبی
دست ات رو گرفت برد بیرون




ادامشو میزارم عشقام لایک و کامنت یادتون نره 🤍⛓️❤️💜💜💜
دیدگاه ها (۰)

هاییی ازتون یه درخواست دارم عشقام

فیک رو ادامه بدم

پارت ۱۷

دوهی : خوب بیاین یک جایی جشن بگریم ات : اره فکر خوبه پس شب ...

ویو ات اخه چرا انقدر از این کلمه متنفره همینژوری داشتم میدوی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط