چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد
از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد

من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد

به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای! باج سر دروازه می گیرد

چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی!
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد

ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد

#فاضل_نظری
@dastkhatcafe
دیدگاه ها (۳)

رفیق عزیزم.ضایعه ی بزرگ فوت پدر بزرگ عزیزتون رو به شما و خا...

دانی که چون همی‌گذرانیم روزگارروزی که بی تو می‌گذرد روز محشر...

نمی‌خواهم پارچه‌ی ابریشمی باشماشرافی و غمگینمی‌خواهم کتان با...

باراناین پاره‌خط‌های موازیِ خیسبه‌زودیاندوهِ چسبیده به پنجره...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط