https://telegram.me/joinchat/BsXYJzylo-ekBxgsGymEtA
https://telegram.me/joinchat/BsXYJzylo-ekBxgsGymEtA
┄┅┄┅┄✶ @Texet_ghamgin ✶┄┅┄┅┄
شب عروسیه،آخره شبه،خیلی سروصداهست،میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه،هرچی منتظر شدن برنگشت،دروهم قفل کرده.داماد سراسیمه پشت در راه میره و داره از نگرانی وناراحتی دیوونه میشه_مامان و بابای دختره پشت در داد میزنن؛
مریم ،دخترم؟دروباز کن.
مریم جان سالمی؟
آخرش داماد طاقت نمیاره وباهرمصیبتی هست درو میشکنه ومیره تو.
مریم نازه مامان و بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده_لباس قشنگ عروسیش باخون یکی شده،ولی رو لباش لبخنده.همه مات ومبهوت دارن به این صحنه نگاه میکنن.
کنار دست مریم یه کاغذ هست که باخون یکی شده.
بابای مریم میره جلو.هنوز چیزی که میبینه رو باور نمیکنه.با دستای لرزون کاغذوبرمیداره وبازش میکنه ومیخونه...
سلام عزیزم.دارم برات نامه مینویسم.این آخرین نامه زندگیمه.آخه اینجا آخره زندگیمه.کاش منو تولباس عروسی میدیدی.
مگه ن اینکه همیشه آرزوت همین بود؟
علی جان دارم میرم.دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم.میبینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.دیدی گفتم بازم باهم حرف میزنیم؟ ولی کاش منم حرفای تورو میشنیدم.
دارم میرم چون قسم خوردم.
توهم خوردی یادته؟گفتم یاتو یا مرگ.توهم گفتی یادته؟
علی تو اینجا نیستی،من تو لباس عروسم،ولی تو کجایی؟داماد قلبم تویی چرا کنارم نمیای؟
کاش بودی و میدیدی مریمت چطور داره لباس عروسشو باخون رگش رنگ میکنه.
کاش بودی ومیدیدی مریمت تا آخرش روحرفاش موند.علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه که دوستت داره.حالا که چشمام دارن سیاهی میرن، حالا که بدنم داره میلرزه،همه ی زندگیم مثل یه سریال ازجلو چشمام داره میگذره.
روزی که نگام تو نگات گره خورد یادته؟روزی که دلامون لر،ید یادته؟روزای خوب عاشقیمون یادته؟نقشه های آیندمون یادته؟
علی من یادمه.یادمه چطور بزرگترامون همونایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند.یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوسش داری تنها برو سراغش،یادمه روزی که بابام خابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری،یادمه اون روز چقدر گریه کردم.
تو اشکامو پاک کردی وگفتی گریه میکنی چشمات قشنگ تر میشه.میگفتی که من بخندم.
علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه ی کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم؟
هنوزیادمه روزی که بابات فرستادت شهرغریب که چشمات توچشمم نیفته،ولی نمیدونست عشق تو،تو قلبه منه،نه تو چشمام.
روزی که بابام مارو از شهرو دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود،که واسه آینده پولی نداشت.ولی نمیدونست آرزوهای من تو نگاه تو بود،نه تو دستات.
دارم به قولم عمل میکنم.هنوزم روحرفم هستم.یاتو،یامرگ.
پامو از این اتاق بذارم بیرون دیگه مال تو نیستم،دیگه تورو ندارم.نمیتونم ببینم بجای دستای گرم تو دستای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه.همین جا تمومش میکنم.واسه مردنم دیگه از بابام اجازه نمیخوام.وای علی کاش بودی میدیدی رنگ قرمز خون بارنگ سفیدلباس عروس چقد بهم میاد.
عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم.دلم برات خیلی تنگ شده.میخوام ببینمت.دستم میلرزه.طرح چشمات پیش رومه.دستامو بگیر،منم باهات میام.
پدره مریم نامه تو دستشه،کمرش شکسته.بالاسره جنازه ی دخترقشنگش ایستاده وگریه میکنه،سرشو برمیگردونه که به جمعیت بهت زده وداغدار پشت سرش بگه که چه خاکی توسرش شده که تو چارچوب در یه گامت آشنا میبینه.
اره پدره علی بود،اونم یه نامه تو دستشه.چشماش قرمزه وصورتش بااشک یکی شده بود .نگاه دوتا پدر توهم گره خورد.نگاهی که خیلی حرفا توش بود،هردوسکوت کردند،سکوتی که فریاد دردهاشون بود.پدره علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه دست مریم.
اومده بود بگه پسرش به قولش عمل کرده.ولی دیر رسیده بود.حالا همه چیز تموم شده بودو کتاب عشق علی ومریم بسته شد.
حالا دیگه دوتاقلب نادم وپشیمان دوتا پدرموندوعشق های سرد دومادر،و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت.
مابقی هرچی مونده گذر زمان وآینده وبازهم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمیکنند.
┄┅┄┅┄✶ @Texet_ghamgin ✶┄┅┄┅┄
شب عروسیه،آخره شبه،خیلی سروصداهست،میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه،هرچی منتظر شدن برنگشت،دروهم قفل کرده.داماد سراسیمه پشت در راه میره و داره از نگرانی وناراحتی دیوونه میشه_مامان و بابای دختره پشت در داد میزنن؛
مریم ،دخترم؟دروباز کن.
مریم جان سالمی؟
آخرش داماد طاقت نمیاره وباهرمصیبتی هست درو میشکنه ومیره تو.
مریم نازه مامان و بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده_لباس قشنگ عروسیش باخون یکی شده،ولی رو لباش لبخنده.همه مات ومبهوت دارن به این صحنه نگاه میکنن.
کنار دست مریم یه کاغذ هست که باخون یکی شده.
بابای مریم میره جلو.هنوز چیزی که میبینه رو باور نمیکنه.با دستای لرزون کاغذوبرمیداره وبازش میکنه ومیخونه...
سلام عزیزم.دارم برات نامه مینویسم.این آخرین نامه زندگیمه.آخه اینجا آخره زندگیمه.کاش منو تولباس عروسی میدیدی.
مگه ن اینکه همیشه آرزوت همین بود؟
علی جان دارم میرم.دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم.میبینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.دیدی گفتم بازم باهم حرف میزنیم؟ ولی کاش منم حرفای تورو میشنیدم.
دارم میرم چون قسم خوردم.
توهم خوردی یادته؟گفتم یاتو یا مرگ.توهم گفتی یادته؟
علی تو اینجا نیستی،من تو لباس عروسم،ولی تو کجایی؟داماد قلبم تویی چرا کنارم نمیای؟
کاش بودی و میدیدی مریمت چطور داره لباس عروسشو باخون رگش رنگ میکنه.
کاش بودی ومیدیدی مریمت تا آخرش روحرفاش موند.علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه که دوستت داره.حالا که چشمام دارن سیاهی میرن، حالا که بدنم داره میلرزه،همه ی زندگیم مثل یه سریال ازجلو چشمام داره میگذره.
روزی که نگام تو نگات گره خورد یادته؟روزی که دلامون لر،ید یادته؟روزای خوب عاشقیمون یادته؟نقشه های آیندمون یادته؟
علی من یادمه.یادمه چطور بزرگترامون همونایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند.یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوسش داری تنها برو سراغش،یادمه روزی که بابام خابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری،یادمه اون روز چقدر گریه کردم.
تو اشکامو پاک کردی وگفتی گریه میکنی چشمات قشنگ تر میشه.میگفتی که من بخندم.
علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه ی کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم؟
هنوزیادمه روزی که بابات فرستادت شهرغریب که چشمات توچشمم نیفته،ولی نمیدونست عشق تو،تو قلبه منه،نه تو چشمام.
روزی که بابام مارو از شهرو دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود،که واسه آینده پولی نداشت.ولی نمیدونست آرزوهای من تو نگاه تو بود،نه تو دستات.
دارم به قولم عمل میکنم.هنوزم روحرفم هستم.یاتو،یامرگ.
پامو از این اتاق بذارم بیرون دیگه مال تو نیستم،دیگه تورو ندارم.نمیتونم ببینم بجای دستای گرم تو دستای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه.همین جا تمومش میکنم.واسه مردنم دیگه از بابام اجازه نمیخوام.وای علی کاش بودی میدیدی رنگ قرمز خون بارنگ سفیدلباس عروس چقد بهم میاد.
عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم.دلم برات خیلی تنگ شده.میخوام ببینمت.دستم میلرزه.طرح چشمات پیش رومه.دستامو بگیر،منم باهات میام.
پدره مریم نامه تو دستشه،کمرش شکسته.بالاسره جنازه ی دخترقشنگش ایستاده وگریه میکنه،سرشو برمیگردونه که به جمعیت بهت زده وداغدار پشت سرش بگه که چه خاکی توسرش شده که تو چارچوب در یه گامت آشنا میبینه.
اره پدره علی بود،اونم یه نامه تو دستشه.چشماش قرمزه وصورتش بااشک یکی شده بود .نگاه دوتا پدر توهم گره خورد.نگاهی که خیلی حرفا توش بود،هردوسکوت کردند،سکوتی که فریاد دردهاشون بود.پدره علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه دست مریم.
اومده بود بگه پسرش به قولش عمل کرده.ولی دیر رسیده بود.حالا همه چیز تموم شده بودو کتاب عشق علی ومریم بسته شد.
حالا دیگه دوتاقلب نادم وپشیمان دوتا پدرموندوعشق های سرد دومادر،و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت.
مابقی هرچی مونده گذر زمان وآینده وبازهم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمیکنند.
۳.۹k
۱۷ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.