🌱🍒مثلا بیای و بهم بگی دیدی تموم شد، دیدی همش خواب بود، دی
🌱🍒مثلا بیای و بهم بگی دیدی تموم شد، دیدی همش خواب بود، دیدی دوباره پاییز شده و به این روزای خوشبوی نارنجیپوش رسیدیم؟! دیدی هیچکس نمرده و همش سیاهبازی بود؟
کاش بودی، چقدر دلم میخواست بهت بگم آره #عزیز دل، دوباره پاییز رسیده و قراره دلمون غنج بزنه واسه بوی نارنگی و صدای خرد شدن برگای خسته و بیجون زیر پاهامون.
کاش بودی تا وقتی که بارون میزد بهم میگفتی نمون تو خونه دیوونه، پاییز اومده که بریم زیر پر و بال خیس و نارنجیش قدم بزنیم، بلکه خودمونم بال درآوردیم و رفتیم اون بالا بالاها.
راستی خبر داری چندتا پاییز شده؟ ده تا؟ صدتا؟ واسه من هزارتا پاییز گذشته. اصلا از وقتی که تو رفتی سال من فقط یه فصل داره، پاییز.
میخواستم بگم خیلی دلم برات تنگ شده. وقتایی که ازت مینویسم دلم میخواد دست دراز کنی از تو نوشتههام بیای بیرون و سفت بغلم کنی، همونجور که وقتی واست شعر میخوندم بغلم میکردی و گونههامو میکشیدی و سر به سرم میذاشتی و بهت میگفتم نکن دیوونه.
اومدم بهت بگم آره، پاییز اومده با اون قد رعنا و تن لختش صاف صاف میخواد راه بره و به ریش نداشتمون بخنده. بخنده که چرا دیگه ما عاشقا هوای همدیگرو نداریم. بخنده چون که اون هر چند وقت سبز میشه و ما ولی هنوز تو پاییز قبلی دلمون جا مونده. ولی خب تعارف نداریم که، بازم شکر. همینکه تو هستی واسم بسه. همینکه هستی و به همه چیزایی که من نگاه میکنم تو هم نگاه میکنی، همینکه همین هوایی رو که من نفس میکشم تو هم نفس میکشی خیلی قشنگ و دوست داشتنیه، نه؟
راستی، میدونم ازم دلگیر میشی، اما باید بهت بگم هیچکدومشون خواب نبود. هیچکدومشون. نه مردن اون همه دست گلی که زیر خاک خوابیدن و عکسشون قابِ رو دیوارا شده خواب بود، نه جای خالی تو اینجا کنار من.
باید بهت بگم خواب نبود و الان هزارتا پاییز گذشته و هنوزم که هنوزه پاییز همونقدر نارنجی و دوست داشتنی و قشنگه، ولی ما دیگه نیستیم. باید بهت بگم که پاییز مثه یه ایستگاه میمونه، مهم نیست ما اون دوتا عاشقِ دلخسته باشیم یا یکی دیگه. اون میاد و چند وقتی منتظر مسافرای دلقشنگش میمونه و برمیگرده. باید بهت بگم آره، خواب نبود #عزیزجان. خواب نبود و ما تو ایستگاه قبلی جا موندیم و حالا هم هزارتا پاییز گذشته و هیچکس مارو یادش نمیاد ...🌱🍒
👤#مجتبی_پورفرخ
کاش بودی، چقدر دلم میخواست بهت بگم آره #عزیز دل، دوباره پاییز رسیده و قراره دلمون غنج بزنه واسه بوی نارنگی و صدای خرد شدن برگای خسته و بیجون زیر پاهامون.
کاش بودی تا وقتی که بارون میزد بهم میگفتی نمون تو خونه دیوونه، پاییز اومده که بریم زیر پر و بال خیس و نارنجیش قدم بزنیم، بلکه خودمونم بال درآوردیم و رفتیم اون بالا بالاها.
راستی خبر داری چندتا پاییز شده؟ ده تا؟ صدتا؟ واسه من هزارتا پاییز گذشته. اصلا از وقتی که تو رفتی سال من فقط یه فصل داره، پاییز.
میخواستم بگم خیلی دلم برات تنگ شده. وقتایی که ازت مینویسم دلم میخواد دست دراز کنی از تو نوشتههام بیای بیرون و سفت بغلم کنی، همونجور که وقتی واست شعر میخوندم بغلم میکردی و گونههامو میکشیدی و سر به سرم میذاشتی و بهت میگفتم نکن دیوونه.
اومدم بهت بگم آره، پاییز اومده با اون قد رعنا و تن لختش صاف صاف میخواد راه بره و به ریش نداشتمون بخنده. بخنده که چرا دیگه ما عاشقا هوای همدیگرو نداریم. بخنده چون که اون هر چند وقت سبز میشه و ما ولی هنوز تو پاییز قبلی دلمون جا مونده. ولی خب تعارف نداریم که، بازم شکر. همینکه تو هستی واسم بسه. همینکه هستی و به همه چیزایی که من نگاه میکنم تو هم نگاه میکنی، همینکه همین هوایی رو که من نفس میکشم تو هم نفس میکشی خیلی قشنگ و دوست داشتنیه، نه؟
راستی، میدونم ازم دلگیر میشی، اما باید بهت بگم هیچکدومشون خواب نبود. هیچکدومشون. نه مردن اون همه دست گلی که زیر خاک خوابیدن و عکسشون قابِ رو دیوارا شده خواب بود، نه جای خالی تو اینجا کنار من.
باید بهت بگم خواب نبود و الان هزارتا پاییز گذشته و هنوزم که هنوزه پاییز همونقدر نارنجی و دوست داشتنی و قشنگه، ولی ما دیگه نیستیم. باید بهت بگم که پاییز مثه یه ایستگاه میمونه، مهم نیست ما اون دوتا عاشقِ دلخسته باشیم یا یکی دیگه. اون میاد و چند وقتی منتظر مسافرای دلقشنگش میمونه و برمیگرده. باید بهت بگم آره، خواب نبود #عزیزجان. خواب نبود و ما تو ایستگاه قبلی جا موندیم و حالا هم هزارتا پاییز گذشته و هیچکس مارو یادش نمیاد ...🌱🍒
👤#مجتبی_پورفرخ
۲۱.۸k
۲۷ فروردین ۱۴۰۱