☆تکپارتی☆وقتس بهت تجا... شده(علامت ا/ت+ علامت لیکس-) ♡لیک
☆تکپارتی☆وقتس بهت تجا... شده(علامت ا/ت+ علامت لیکس-) ♡لیکس برادرته♡
#درخواستی
#تکپارتی
از محل کارت داشتی به خونه برمیگشتی و خسته ی خسته بودی
کیفت دستت بود و داشتی به سمت خونه راه میرفتی و همونجوری هم دیر بود و فلیکس نگرانت شده بود
فلیکس فکر کرد کاری برات پیش اومده پس خودشو اروم کرد
تو که به خونه نزدیک بودی... ولی چند پسر جلوت ریختن و شروع کردن به در اوردن لباسات که بهت تج.آوز شده بود...
هوا تاریک شده بوده بود و فلیکس بدتر نگران بود پس کتشو برداشت و از خونه زد بیرون و به یمت محل کار تو داشت میومد ولی تورو روی زمین با لباس های پارت دید که سریع به سمتت دوید و براید استایل بغلت کرد و به سمت خونه اوردت
-چی شده بود ا/ت؟ چرا رو زمین بودی؟ حالت اصلا خوبه؟
به خونه رسیدین و تورو روی مبل گذاشت
-خوبی ا/ت؟
+اره خوبم... چندتا... پسر ریخته بودن... رفتن ولی وقتی صدای تورو شنیدن...
-حرومزادع ها... الان خوبی؟
+آره خوبم...
-من اون پسرا رو میشناسم... فقط یه بار دیگه ببینمشون...
+اشکال نداره... گذشت دیگه...
از این به بعد خودم میبرمت، خودم میارمت...
+مگه بچم!؟
-اره بچه یی... نمیخام اتفاقایی برات بیوفته خب...
+دیوونه شدی بابا...
-میخام ازش مراقبت کنم... اینم... خدااا! وایسا مامان از باشگاهش بیاد... اگه گذاشتم بهت خوراکی بده
+بشعور، خوراکیا دیگ خط فرمز منن!
-پس گوش کن...
شب که شد به سمت آشپز خونه رفتی و خاستی آشپزی کنی برای شام ولی یهو دستت رو سوزوندی
+آی... سوختم... آی... چرا هنو داره میسوزه؟!
-خوبی؟
+اره... فکر کنم؟
اخر شامو درست کردی و گذاشتی روی میز
-ببین چی درست کرده خواهرمون!چی درست کردی؟
+اسکلو...مرغ🙂راسی... مامان نیومد...
-گفت نمیتونه بیاد بخاطر اسباب کشی خاله... +اوه اکی...
شام خوردید و فلیکس رفت تا یکم با گوشیش بازی کنه...
-وووو!بردم!
تو دوباره یاد تج.آویز که بهت شده بود افتادی و صورتی ناراحت و خسته گرفتی
ولی فلیکس یکاری کرد که خوشحال بشی و حالت خوب بشه
از اون روز به بعد فیلیکس تورو میبرد و میورد که هیچ اتفاقی هم برات نمیافتاد❣️
#درخواستی
#تکپارتی
از محل کارت داشتی به خونه برمیگشتی و خسته ی خسته بودی
کیفت دستت بود و داشتی به سمت خونه راه میرفتی و همونجوری هم دیر بود و فلیکس نگرانت شده بود
فلیکس فکر کرد کاری برات پیش اومده پس خودشو اروم کرد
تو که به خونه نزدیک بودی... ولی چند پسر جلوت ریختن و شروع کردن به در اوردن لباسات که بهت تج.آوز شده بود...
هوا تاریک شده بوده بود و فلیکس بدتر نگران بود پس کتشو برداشت و از خونه زد بیرون و به یمت محل کار تو داشت میومد ولی تورو روی زمین با لباس های پارت دید که سریع به سمتت دوید و براید استایل بغلت کرد و به سمت خونه اوردت
-چی شده بود ا/ت؟ چرا رو زمین بودی؟ حالت اصلا خوبه؟
به خونه رسیدین و تورو روی مبل گذاشت
-خوبی ا/ت؟
+اره خوبم... چندتا... پسر ریخته بودن... رفتن ولی وقتی صدای تورو شنیدن...
-حرومزادع ها... الان خوبی؟
+آره خوبم...
-من اون پسرا رو میشناسم... فقط یه بار دیگه ببینمشون...
+اشکال نداره... گذشت دیگه...
از این به بعد خودم میبرمت، خودم میارمت...
+مگه بچم!؟
-اره بچه یی... نمیخام اتفاقایی برات بیوفته خب...
+دیوونه شدی بابا...
-میخام ازش مراقبت کنم... اینم... خدااا! وایسا مامان از باشگاهش بیاد... اگه گذاشتم بهت خوراکی بده
+بشعور، خوراکیا دیگ خط فرمز منن!
-پس گوش کن...
شب که شد به سمت آشپز خونه رفتی و خاستی آشپزی کنی برای شام ولی یهو دستت رو سوزوندی
+آی... سوختم... آی... چرا هنو داره میسوزه؟!
-خوبی؟
+اره... فکر کنم؟
اخر شامو درست کردی و گذاشتی روی میز
-ببین چی درست کرده خواهرمون!چی درست کردی؟
+اسکلو...مرغ🙂راسی... مامان نیومد...
-گفت نمیتونه بیاد بخاطر اسباب کشی خاله... +اوه اکی...
شام خوردید و فلیکس رفت تا یکم با گوشیش بازی کنه...
-وووو!بردم!
تو دوباره یاد تج.آویز که بهت شده بود افتادی و صورتی ناراحت و خسته گرفتی
ولی فلیکس یکاری کرد که خوشحال بشی و حالت خوب بشه
از اون روز به بعد فیلیکس تورو میبرد و میورد که هیچ اتفاقی هم برات نمیافتاد❣️
۷.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.