انعکاس - سید امین محمد موسوی
#انعکاس
به انعکاس تصویر خودم در چشمانش نگاه می کردم و با هر پلکی که میزد ، خودم را ناپدید و باز پدیدار می دیدم.
گویی بود و نبود من به چشمان « او » گره خورده بود.
نیازی نبود تا با من حرفی بزند ؛ همه چیز از چشمانش پیدا بود. آن خماری خاصی که در چشمانش ریشه می دواند پیام آور این بود که بی توجه است و جملات تکه تکهٔ من به گوش های شنوای او نمی رسد.
گذشت و گذشت...
یک روز که در اتاقش سرَک می کشیدم ، چشمم به دفترچه کاهی اش که روی زمین افتاده بود و نور آفتاب آن را نوازش می کرد افتاد.
پس زمینه ای با فرش قرمز دستباف قدیمی که ریشه هایش پراکنده بود قاب چشم نوازی را تشکیل داده بود.
دفترچه را برداشتم و آن را باز کردم و خواندم.
نوشته بود:
فصل اول : دلنوشته ها
دلنوشته شماره ۱۰۱ : به انعکاس تصویر خودم در چشمانش نگاه می کردم و با هر پلکی...
.
✍🏻 سید امین محمد موسوی
.
#دلنوشته #نویسندگی #شعر #شهرکتاب #شهر_کتاب #کتاب #تکست #داستان_نویسی #داستان
به انعکاس تصویر خودم در چشمانش نگاه می کردم و با هر پلکی که میزد ، خودم را ناپدید و باز پدیدار می دیدم.
گویی بود و نبود من به چشمان « او » گره خورده بود.
نیازی نبود تا با من حرفی بزند ؛ همه چیز از چشمانش پیدا بود. آن خماری خاصی که در چشمانش ریشه می دواند پیام آور این بود که بی توجه است و جملات تکه تکهٔ من به گوش های شنوای او نمی رسد.
گذشت و گذشت...
یک روز که در اتاقش سرَک می کشیدم ، چشمم به دفترچه کاهی اش که روی زمین افتاده بود و نور آفتاب آن را نوازش می کرد افتاد.
پس زمینه ای با فرش قرمز دستباف قدیمی که ریشه هایش پراکنده بود قاب چشم نوازی را تشکیل داده بود.
دفترچه را برداشتم و آن را باز کردم و خواندم.
نوشته بود:
فصل اول : دلنوشته ها
دلنوشته شماره ۱۰۱ : به انعکاس تصویر خودم در چشمانش نگاه می کردم و با هر پلکی...
.
✍🏻 سید امین محمد موسوی
.
#دلنوشته #نویسندگی #شعر #شهرکتاب #شهر_کتاب #کتاب #تکست #داستان_نویسی #داستان
۱۹۸
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.