پارت
پارت۱۹
لیفمو برداشتم و چند بار روش کشیدم.محکم تر کشیدم ولی پاک نمیشد.واقعا تتو بود.ولی من هیچوقت...نفسمو صدادار بیرون فرستادم و بیخیالش شدم.واقعا نمیتونستم تصور کنم که چه بلایی قرار سرم بیاد...
....
بدنم به خاطر بیخوابی دیشب خیلی خسته بود.به هر بدبختی ای که بود حاضر شدم و رفتم تا به کلاسم برسم.
توی راه اتوبوس سرمو به شیشه تکیه دادم و غرق در افکارم شدم.چند لحظه بعد حس کردم کسی داره بازومو تکون میده.با شک تکونی خوردم
_خانوم ایستگاه شماست.نمیخواین پیاده شین؟مگه دانشجو نبودین؟
چشمم به خانوم چادری بغل دستم افتاد که اینو گفت.انگار خوابم برده بود.
سرمو چند بار تکون دادم و دستی به صورتم کشیدم.
پیاده شدم.امروز قرار بود میلادو ببینم.خدا میدونه چقدر حرف واسه گفتن دارم و چقدر حرف واسه نگفتن...
سر کلاس که نشستم چشمام روی کلماتی که استاد روی تخته مینوشت میرقصید و صدای ماژیک برام ازار دهنده بود.دستم زیر لپم بود و یه لپم تقریبا روی چشممو گرفته بود.دلم میخواست بخوابم.
با بشکنی که درست کنار گوشم زده شد کمی بالا پریدم و چشمام باز باز شد.
_نمیخوای درسو گوش کنی؟
با اخم به ارمانی که کنارم نشسته بود نگاه کردم.چشمامو براش چرخوندم و زیرلب گفتم
_تو نمیخوای دست از سر من برداری نه؟
دستاشو بغل زد و یه شونشو بالا انداخت
_معلوم نیست؟
این کاراش خیلی رو اعصاب بود.تمام مدتی که باهاش حرف میزدم چشمم روی جزوم بود چون کسی اونو نمیدید...ادامه داد
_منم از این وضع که باید همش دنبال تو باشم راضی نیستم.
_پس نباش
_کاش دست خودم بود.
عصبی شده بودم از حرفای نامفهموش.خودکاری که تو دستم بود و فشار دادم و گفتم
_واضح حرف بزن
_نمیتونم.
_پس دیگه نیا سراغ من
_نمیتونم.باید اون شیشه هارو...
عصبی حرفشو قطع کردم و با تمام خشمم به چشماش نگاه کردم که به وضوح حالت صورتش عوض شد و با تعجب نگاهم کرد.لحظه ای چشمش به دستم افتاد و دوباره به چشمام نگاه کرد.پوزخندی زد و گفت
_فردا میبینمت.دستت چیشده؟
نگاهم به دستم افتاد و وقتی سرمو بالا اوردم اون نبود
...
دستمو باز کردم.خودکار تو دستم خورد شده بود.کاملا به تیکه های ریز درومده بود و لباسم جوهری شده بود.اما من چیزی حس نکرده بودم.چطوری...
یه دفه همون سوزش اشنا رو لحظه ای روی کتفم حس کردم...
لیفمو برداشتم و چند بار روش کشیدم.محکم تر کشیدم ولی پاک نمیشد.واقعا تتو بود.ولی من هیچوقت...نفسمو صدادار بیرون فرستادم و بیخیالش شدم.واقعا نمیتونستم تصور کنم که چه بلایی قرار سرم بیاد...
....
بدنم به خاطر بیخوابی دیشب خیلی خسته بود.به هر بدبختی ای که بود حاضر شدم و رفتم تا به کلاسم برسم.
توی راه اتوبوس سرمو به شیشه تکیه دادم و غرق در افکارم شدم.چند لحظه بعد حس کردم کسی داره بازومو تکون میده.با شک تکونی خوردم
_خانوم ایستگاه شماست.نمیخواین پیاده شین؟مگه دانشجو نبودین؟
چشمم به خانوم چادری بغل دستم افتاد که اینو گفت.انگار خوابم برده بود.
سرمو چند بار تکون دادم و دستی به صورتم کشیدم.
پیاده شدم.امروز قرار بود میلادو ببینم.خدا میدونه چقدر حرف واسه گفتن دارم و چقدر حرف واسه نگفتن...
سر کلاس که نشستم چشمام روی کلماتی که استاد روی تخته مینوشت میرقصید و صدای ماژیک برام ازار دهنده بود.دستم زیر لپم بود و یه لپم تقریبا روی چشممو گرفته بود.دلم میخواست بخوابم.
با بشکنی که درست کنار گوشم زده شد کمی بالا پریدم و چشمام باز باز شد.
_نمیخوای درسو گوش کنی؟
با اخم به ارمانی که کنارم نشسته بود نگاه کردم.چشمامو براش چرخوندم و زیرلب گفتم
_تو نمیخوای دست از سر من برداری نه؟
دستاشو بغل زد و یه شونشو بالا انداخت
_معلوم نیست؟
این کاراش خیلی رو اعصاب بود.تمام مدتی که باهاش حرف میزدم چشمم روی جزوم بود چون کسی اونو نمیدید...ادامه داد
_منم از این وضع که باید همش دنبال تو باشم راضی نیستم.
_پس نباش
_کاش دست خودم بود.
عصبی شده بودم از حرفای نامفهموش.خودکاری که تو دستم بود و فشار دادم و گفتم
_واضح حرف بزن
_نمیتونم.
_پس دیگه نیا سراغ من
_نمیتونم.باید اون شیشه هارو...
عصبی حرفشو قطع کردم و با تمام خشمم به چشماش نگاه کردم که به وضوح حالت صورتش عوض شد و با تعجب نگاهم کرد.لحظه ای چشمش به دستم افتاد و دوباره به چشمام نگاه کرد.پوزخندی زد و گفت
_فردا میبینمت.دستت چیشده؟
نگاهم به دستم افتاد و وقتی سرمو بالا اوردم اون نبود
...
دستمو باز کردم.خودکار تو دستم خورد شده بود.کاملا به تیکه های ریز درومده بود و لباسم جوهری شده بود.اما من چیزی حس نکرده بودم.چطوری...
یه دفه همون سوزش اشنا رو لحظه ای روی کتفم حس کردم...
- ۳.۶k
- ۲۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط