داستان نوشته ی خودم

داســـــتان نوشـــــته ی خـــــودم
⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
ادامــــــــــه پســــــــــت قبـــــل:

چشمای نگرانش عذابم میداد...
ولی چیزی نگفتم!
(امیــــــــــن)
چند وقتیه باهام خیلی سرده...خیلی
حالش اصلا خوب نیست...
جوابم و درست نمیده
دلم واسه اون شیطونک قبلی تنگ شده خیلی زیاد!
با صدای زنگ تلفنم افکارم بهم ریخت
-بله؟..بفرمایید شما؟
+س..س...سلام آقا امین
-علیک شما؟
+م مم من السام
-عه خوبین شما؟چیزی شده؟
صداش خیلی بغض داشت یکم نگران شدم ناخوداگاه دلشوره گرفتم...
+ن..نه راستش..یه ادرس و براتون مسیج میکنم بیاید...
و بعدش بوق...بوق...بوق..
وای چی شده ینی؟داشتم از دلشوره میمردم و منتظر آدرس بودم...
آدرس و فرستاد و با تعجب دیدم آدرس بیمارستانه
خیلی دلشوره داشتم و فوری زنگ زدم ب نفس...
اه چرا جواب نمیده؟این آهنگ پیشواز لعنتیش رو مخمه...
-چرا جواب نمیدی نفسم؟
اه ای بابا مسیجم جواب نمیده..
رسیدم بیمارستان ک السارو دیدم ک برام دست تکون میده..چشماش اشکی بود
-چی شده؟؟؟
چشمای نگرانم و دوختم بهش...
-جواب بده لعنتی؟؟؟
+ن ... ن... نفس


ادامــــــــــه پســــــــــت بعــــــــــد:
دیدگاه ها (۱)

"تــــــــــو"کنـــــارم باشـی مـــــن انقـدر میخنـدم کـــــ...

اینم تقدیم به ایدا کوچولو

چقدر دلم تمام شدن میخواهد...... از آن تما...

وقتی کسی رو دوست داری ، این یه چیزه ! وقتی کسی تو رو دوست دا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط