پارت چهلو هشت

پارت چهلو هشت


بعد از ۲ ساعت

الان دیگه ساعت تقریبا ۳ بود دیگه پاشدم حاضر شم
میکاپ عالی انجام دادم و موهامو و لباسامو همه تکمیل کردم

بعد از ۳ ساعت
خب بلاخره تموم شد و مهمونای دور کم کم دارن میان الانم داییم اینا با یکی از عموم اومدن و من هنوز نرفتم پایین
دیگه رفتم پایین
رفتم حیاط چون همگی تو حیاط بودن و منتظر بقیه مهمونا بودن
برنامه من که کاملا اماده و تکمیل بود و متتظر رسیدن و اومدن مهمونا بودیم

سلام خوش اومدین

داییم :سلام دایی جون تولدت مبارک
زنداییم:وای دخترم ت چقدر زیبا و خانومی

ممنون

و همینطور عمو و زن عمو و دختر عموم سلام کردم
فقط اینکه لوکاس و ندیدم ((پسر داییم))

بگذریم من دیگه رفتم اتاقم تا مهمونا برسن آخر سری برم پایین

............

ساعت ۸ بود و همه مهمونا رسیده بودن که یکی درو زد

بله؟

اونیکس:میتونم بیام تو؟

آره بیا

خیلی خفن شده بود من که بار دوم کراش زدم روش

اونیکس همونجوری خشکش زده بود

وا اونیکس بد شدم؟

اونیکس:تو ،.تو زیباترین دختری هستی که من تو عمرم دیدم حیف ماری حیف که الان نمیتونم که..
اومد جلو و بغلم کرد و تولدمو تبریک گف
دیدگاه ها (۰)

پارت چهلو هفتصبح**ساعت ۸:۲۵ زنگ هشدار زد و منم بیدار شدمپاشد...

پارت چهلو ششسلام مامان من برگشتممامانم:سلام نفس مامان خوشبرگ...

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط