هستی سرشو پایین انداختخیلی خوشحال شده بودمهستی قرار

هستی سرشو پایین انداخت..خیلی خوشحال شده بودم...هستی قرار بود بشه


زن داداشم.آخی...


مانی با متانتِ همیشگیش گفت: اگه تصمیمتو گرفتی من حرفی ندارم..نریمانم


پسر خیلی خوبیه! مطمئنم بابا هم حرفی نداره!


من خیلی ذوق زده شدم گونه ی هستی و بوسیدم و گفتم: وای هستی! خیلی


خوشحالم داریم با هم فامیل میشیم دخترکم..


هستی لبخندی زد مانی گفت: چرا شما به هستی میگین دخترکم؟


من و هستی به هم نگاه کردیم و خندیدیم..این یه راز بود فقط بین منو هستی!

با خوشحالی به خونه ی خاله پری رفتم..


بنفشه گفت: بهار زنگ زد و گفت شب واسه شام میاد خونه..مدیون توییما..اون
هیچوقت خونه پیداش نمیشه واسه تو میادا...


لبخندی زدم: طفلک از پارسام جداش کردم...


_ بهتر...کشتن خودشونو برای هم!


لباسامو عوض کردم..بنفشه گفت: نیلوفر تا تو فیلم میبینی من برم یه دوش بگیرم
_ باشه..برو!


بنفشه رفت حموم! تی وی هیچ برنامه ی جالبی نداشت خوب میدونستم بردیا


چقدر از ماهواره بدش میاد بخاطرِ همین اصلاً اجازه نداده بود ماهواره بخرن..


فکری به سرم زد..هیچکی خونه نبود! بردیا و بهارم که شب میومدن ..پس بهتر بود


برم اتاقِ بردیا! هووراااااا حس فضولیمم حسابی تحریک شده بود آروم از پله ها بالا


رفتم میدونستم حموم رفتنِ بنفشه خیلی خیلی کم باشه کمتر از 45 دقیقه نیس


به اتاق بردیا رفتم...در اتاقش نیمه باز بود...خر شانس!!!


با خوشحالی در رو باز کردم و رفتم تو.در با صدای بلندی بسته شد توجه نکردم!


اتاقش فوق العاده خوشگل بود اصلاً فکرشم نمیکردم بردیا انقدر اتاقش ناز باشه


برخلاف روحیه و اخلاقش اتاقش خیلی شاد بود کاغذ دیواریه اتاقش آبی فیروزه ای


بود با خطهای سفید..تختش سفید با یه پتوی زمینه ی مشکی که عکس یه گل


گنده روش بود گوشه ی اتاقش قرار داشت..یه میز تحریرِ شیک چوبی سمتِ چپ


اتاقش بود..پوستر دخترای خوشگل خارجی و یه قاب عکسه طبیعتم رو دیواراش


نصب شده بود..از دیدن اتاقش حسابی ذوق زده شده بود و مثل دیوونه ها دور


خودم میچرخیدم..روی میز تحریرش یه دفترِ باز نمایان بود منم که فضول...!!


روی صندلیش نشستم و به دفتر نگاه کردم چند خط نوشته بود..

.
" این چه عشقیست که در دل دارم/ من از این عشق چه حاصل دارم؟


میگریزی ز من و در طلبت / باز هم کوششِ باطل دارم...


نمیدانم چرا حالاتم در حال عوض شدن است..دیگر بی احساس نیستم..


دیگر زندگی کردن برایم بی هدف نیس..کاش میفهمید که..."



همین! بقیشو ننوشته بود! لعنتی چی میشد جملَتو کامل میکردی؟؟


شوکه شدم یعنی منظورِ بردیا چی بود؟ یعنی عاشق شده بود یا...


حق با بنفشه بود بردیام میتونه عاشق شه فقط بروز نمیده!!ید منظورش یلدا


بوده!! نه بابا..من مطمئن بودم که بردیا ذره ای به یلدا علاقه نداره اون حرفامم


همش شوخی بود بخاطر اینکه حالِ بردیا رو بگیرم...


از جا بلند شدم نیم ساعتی میشد تو اتاقِ بردیا بودم برای بارِ آخر اتاقشو نگاه


کردم و دستگیره ی در رو پایین کشیدم تا از در خارج شم که....


اوه چرا در باز نمیشد؟؟ وااااااای دوبار و سه بار دستگیره رو تکون دادم..نه خیر


قصد نداشت باز شه!! تموم بدنم از ترس میلرزید حوصله ی داد و هوارای بردیا


رو اصلاً نداشتم...خدااااااا ، آخه یکی نیس بگه دختر مگه تو فضولی؟ اتاقِ بردیا


به چه دردِ تو میخوره آخه..اَه


داد زدم: بنفشه...بنفشه بیا اتاقِ بردیا گیر کردم اینجا...


چند بار صدا زدم...جواب نشنیدم با پا کوبیدم به در...لعنتی! بالاخره صدای قدمایی


و شنیدم..آخ اگه بردیا باشه کارم تمومه!!


صدای بهار رو شنیدم..


_ نیلو..تو رفتی اونجا چیکار؟


_ گیر افتادم بهار..کمک کن بیام بیرون...


_ وای نیلوفر بدبختمون کردی..اون در اتوماتیک قفل میشه! کلیدشم فقط دستِ


بردیاس...آخه دختر بیکاری برای خودت دردسر درست کردی؟


وا رفتم..عجب شانسی..آخه یکی نیس بهش بگه خیلی اتاقت تحفس که دَرشم


اتوماتیکه؟؟ واه واه..پسره ی بیشووور..کارم تموم بود..خوب میدونستم بردیا چیکارم
میکنه یه لحظه از یادآوری قیافش رنگم پرید...


_ نیلو میشنوی؟ کجایی؟


در حالیکه درمانده بودم گفتم: حالا من چه غلطی کنم اینجا؟ تو کلید اینجا رو


نداری؟ بردیا منو میکُشه!!
_ منو بنفشه تا حالا جرئت نکردیم نزدیک این اتاق شیم..


صدای بنفشه اومد..._ چی شده؟ نیلورف اونجا چیکار میکنی؟


بهار براش توضیح داد اشکام راه گرفت..بنفشه گفت: بهار برو شوزن و چاقو
بیار شاید تونستیم بازش کنیم...


کارشون بی فایده بود این دری که من دیدم با اره برقیَم محال بود باز شه!!


درمانده گوشه ی اتاق نشستم...خودمو برای هر سرزنشی آماده کرده بودم..


مقصر بودم و باید جلوی خشونتاش لال میشدم..


نمیدونم چند ساعت گذشت که صدای چرخاندنِ کلید به گوشم رسید ...


وای بردیا اومد...نفس عمیقی کشیدم... ب
دیدگاه ها (۱)

نکردم! نازک نارنجی! نکنه توقع داشتی واسه این کارِت بهت تشویق...

بچها جای عکسا عوض شده متنا درستهحالا عصبانیتش به کنار دوسش د...

لطفا لایک و فالو کنید مرسی اینم برای امشب بقیش برای فردااتاق...

کامنت فراموش نشهمهم نیس...داشتم دیوونه میشدم! مانی خیلی نارا...

پارت ۵+ باشه (کشیده و حرصی)ـ بیا باز شدی حالا همراه من بیا +...

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط