حسرت
#حسرت
جان : رقص ؟
دیانا : من باید برم .
جان : یادم میاد وقتی جوون بودم، از جایی برمی گشتم، سینما یا یه چیز دیگه . تو مترو بودم و یک دختر روبروی من نشسته بود ... اون دختر خوشگلترین چیزی بود که به عمرم دیدم . وقتی اون به من نگاه می کرد، خجالتی می شدم و نگاهم رو می دزدیدم، بعدش من به اون نگاه می کردم و اون نگاهش رو می دزدید.
به جایی که باید پیاده می شدم رسیدم ... پیاده شدم، درها بسته شدن. همین که قطار راه افتاد، مستقیم تو چشمام زل زد و عجیب ترین لبخند رو به من زد. معرکه بود، می خواستم درا رو بشکنم و بازشون کنم. دو هفته هر شب برمی گشتم، همون موقع ولی دیگه ندیدمش ...! این مال 30 سال پیش بود و فکر نمی کنم که روزی بیاد که به اون فک نکنم. نمی خوام این اتفاق دوباره برام بیفته .
" فقط یک رقص "...
جان : رقص ؟
دیانا : من باید برم .
جان : یادم میاد وقتی جوون بودم، از جایی برمی گشتم، سینما یا یه چیز دیگه . تو مترو بودم و یک دختر روبروی من نشسته بود ... اون دختر خوشگلترین چیزی بود که به عمرم دیدم . وقتی اون به من نگاه می کرد، خجالتی می شدم و نگاهم رو می دزدیدم، بعدش من به اون نگاه می کردم و اون نگاهش رو می دزدید.
به جایی که باید پیاده می شدم رسیدم ... پیاده شدم، درها بسته شدن. همین که قطار راه افتاد، مستقیم تو چشمام زل زد و عجیب ترین لبخند رو به من زد. معرکه بود، می خواستم درا رو بشکنم و بازشون کنم. دو هفته هر شب برمی گشتم، همون موقع ولی دیگه ندیدمش ...! این مال 30 سال پیش بود و فکر نمی کنم که روزی بیاد که به اون فک نکنم. نمی خوام این اتفاق دوباره برام بیفته .
" فقط یک رقص "...
۲۵.۰k
۲۴ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.