همینطور که لم داده بودم به پنجره خونه عزیز غرق خاطره ه

همینطور که لم داده بودم به پنجرهٔ خونهٔ عزیز، غرق خاطره هام شدم.
خاطره هایی که لابه لای شیشه های سبز و آبی و زردش جاخوش کرده بودن.
وقتی که باد میپیچید توی اتاق و آروم آروم تکونش میداد و صدای خش خش چوبش رو بلند میکرد گمون میکردی که افتادی وسط اجرای یه سمفونی زنده برای یه فیلم بلند، یه فیلم به درازای تموم روزای زندگیت.
دقیقا مث این بود که لحظه های عمرت رو قاب کرده باشن و چسبونده باشن کنج دیوارای یه خونهٔ قدیمی، همینقدر لذت بخش!
به خودم که اومدم داشتم زمزمه میکردم چه خوب که هنوزم پا برجایی و چه خوبتر که هنوزم منو خاطره هام رو به یاد داری خونهٔ دوست داشتنی عزیز .
#سولماز_بختیاری🖋 #علی_منصوری📸

@bakhtiari_solmaz💛 🍁
دیدگاه ها (۱)

گهی درگیرم وگه بام گیرم ؛چو بینم رویِ توآرام گیرم..؛

🍁 دستم نمیرِسَدکه بچینم تو را ولی...بالا بلندِ منتو کمی قد خ...

ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ !ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿ...

قدیم ترها خوشبختی ساده بود،،یک ایوان بود و عصرهای جمعه،، با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط