ناجی پارت

#ناجی #پارت۶٢
+اهای عمو بیا بیرون در باز شد عمو زن عمو دو تا زن و شوهر ک همسن و سال عمو بودن اومدن بیرون
عموم رو ب مهمونا با دستپاچگی گفت
بفرمایید تو
بعد رو ب من گفت
×چی شده دخترم
+ب من نگو دخترم بگو اون پسر نره خرت بیاد پایین ک امشب قراره یا من یا پلیسا عزاشو رو دلت بزاریم
×اخه چی شده
داد زدم
+بگو بیاد
×خونه نیس
طبقه بالا رو نگاه کردم پرده اتاقش تکون خورد گفتم
+ک خونه نیست
ی سنگ از رو زمین برداشتم و پرت کردم سمت اتاقش و شیشو اوردم پایین رفتم تو بعد سمت اتاقش در قفل بود با لگد درو شکوندم مثل موش ی گوشه بود
گفتم
+عوضی سه تا راه داری اول اینک بری خودتو معرفی کنی دوم اینک زنگ بزنم ب پلیس بیان ببرنت بدبختی اینه ک کلانتری سر کوچه تونه سوم ک خیلی خودمم اینو میپسندم اینک بزنم همینجا بکشمت و داغتو بزارم رو دل این ننه بابات و خونتو گردن بگیرم کدومش؟!
حرفی نمیزد زنگ زدم ب امیر علی و گفتم زنگ بزن ب پلیس
خواست فرار کنه ک هولش دادم خیلی تلاش کرد اما بی فایده بود پلیسا اومدن و گرفتنش از خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم و تکیه دادم ب پشتی صندلی قلبم خیلی درد میکرد
امیر علی گفت
~خوبی فری؟!
سری تکون دادم و گفتم
+من پیاده میشم میرم بیمارستان تو هم برو خونه استراحت کن
^فک کن تنهات بزارم احسان نیس الان تو دست من امانتی تا بهوش بی....
دیگ نتونست حرفشو ادامه بده سکوت کرد چشمامو لاز کردم و بهش نگاه کردم روشو اونور کرده بود و حرفی نمیزد
+امیر علی ببینمت
نگام نمیکرد
+ببینمت
برگشت و نگام کرد صورتش غرق اشک بود
+تو باید منو دلداری بدی اونوقت خودت گریه میکنی ؟!
یهو بلند بلند زد زیر گریه و سرشو گزاشت رو فرمون
با گریه های یهوییش بند دلم پاره شد منم زدم زیر گریه اما بی صدا صورتم پر اشک بود ک امیر علی سرشو ک از فرمون برداشت و صورتمو دید ک پر اشکه یهو ی دستمال داد دستم و گفت
~تورو خدا گریه نکن من نمیتونم جواب احسانو بدم ک تو گریه کنی
اشکمو پاک کردم و گفتم
+چ شب بدیه کاش همونجا میزدم این سعیدو میکشتم دلم خنک میشد
امیر علی ماشین رو روشن کردو سمت بیمارستان رفت هردومون ساکت بودیم خیلی زود تمام خنده هامون تموم شده بود وقتی رسیدیم من پیاده شدم امیر علی هم ماشین و پارک کرد وارد سالن ک شدیم و سمت مراقبت های ویژه رفتیم ته سالن عموم و زن عموم بودن اول یکم مکث کردم و بعد رفتم جلو زن عمو اومد سمتم و زانو زد و گفت
-تو رو خدا رضایت بده پسرم بیاد بیرون تو زندون نمونه
+ب من چ ربطی داره مامان باباش اونجا نشستن
-گفتم بهشون گفتن فرینا رضایت بده ما قبول میکنیم
دیدگاه ها (۳۴)

#دست_نوشته_من #cafe_romman #کافه_رمان@cafe_romman

بنا ب درخواست همراهای عزیزشخصیت های رمان #ناجی

#ناجی #پارت۶١و داد زدم +خدااااااا ....اینه رسمش؟!چرا اخه چرا...

#ناجی #پارت۶٠حالم خیلی بد بود قلبم تیر میکشید رسیدم جلوی در ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۷

رمان بغلی من پارت ۴۱یاشار: آجی جونمدیانا: چشامو ریز کردم و گ...

رمان بغلی من پارت ۶۸ارسلان: جواب پیامشو دادم میخوای بری خون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط