رمانعشق
رمان:عشق🖤🩸
پارت:۱۵🖤🩸
تمام خاطرات قشنگی که با سویون داشتم اومد جلوی چشمام..هر وقت بابام کتکم میزد میومد جلوم تا خودش کتک بخوره،هر وقت غذا کم میومد غذا نمیخورد تا من گرسنه نمونم،حتی ۱۰ سال پیش (سال ۲۰۰۹) کریسمس پیشش بودم چون مامان و بابا برام کاری نمیکردن،اما دیگه برام مهم نبود،از موقعی که من و فرستاد فرانسه باهام حرف نمیزد تا خودم زنگ بزنم،بهم قول داده بود بچه دار نمیشه تا برنگشتم..ولی بچه دار شد،یهو دست یکی اومد روی شونم،اره تهیونگ بود
ا/ت:مرخص شدی؟(سرد)
تهیونگ:نه،خودم اومدم
ا/ت:بهتره برگردی
تهیونگ:میدونم بخاطر جیهوپ عوضی اینجایی اما ببینـ...(حرفش نصفه موند)
ا/ت:اتفاقا بخاطر جیهوپ نیست،بخاطر توعه،بخاطر سویونه،بخاطر لیاعه،بخاطر نامجونه،بخاطر مامانمه..شما ها من و ده سال فرستادی فرانسه با زجر بزرگ شدم،تنها کسی که مراقبم بود جیهوپ بود،اره جیهوپ لیا رو نخواسته چون گول خورده،منم ده سال گول خوردم،چون قول داد بچه دار نمیشه تا من درسم تموم بشه،همه چی تقصیر شما هاست،تقصیر جیهوپ نیست(عصبی،گریه،داد)
تهیونگ:گوش کنـ...
ا/ت:نه نمیخوام گوش کنم..شما ها هیولایید،هیولا..مخصوصا تو کیم تهیونگ
از قبرستون بیرون رفتم،برگشتم بیمارستان،رفتم ملاقات جیهوپ
جیهوپ:فکر نمیکردم برگردی
ا/ت:برنگشتم..قراره برگردیم
جیهوپ:کجا؟منظورت چیه؟
ا/ت:برمیگردیم فرانسه..
جیهوپ:چی داری میگی
ا/ت:نشنیدی؟گفتم میریم فرانسه(داد)
لیا:(وارد اتاق شد)جیهوپ..این تویی؟
جیهوپ:(از روی تخت بلند شد)لـ..لیا
لیا:ا/ت میخواستم حرف بزنیم
ا/ت:من با شما ها حرفی ندارم
لیا:چرا؟چیشد یهو؟
ا/ت:برو از پسر عموت بپرس..منم با دوست پسرم برمیگردم فرانسه
لیا:د..دوست پسر؟(بغض)
جیهوپ:نه نه داره دروغ میگه
لیا:خوش بخت بشید
ادامه دارد...
پارت:۱۵🖤🩸
تمام خاطرات قشنگی که با سویون داشتم اومد جلوی چشمام..هر وقت بابام کتکم میزد میومد جلوم تا خودش کتک بخوره،هر وقت غذا کم میومد غذا نمیخورد تا من گرسنه نمونم،حتی ۱۰ سال پیش (سال ۲۰۰۹) کریسمس پیشش بودم چون مامان و بابا برام کاری نمیکردن،اما دیگه برام مهم نبود،از موقعی که من و فرستاد فرانسه باهام حرف نمیزد تا خودم زنگ بزنم،بهم قول داده بود بچه دار نمیشه تا برنگشتم..ولی بچه دار شد،یهو دست یکی اومد روی شونم،اره تهیونگ بود
ا/ت:مرخص شدی؟(سرد)
تهیونگ:نه،خودم اومدم
ا/ت:بهتره برگردی
تهیونگ:میدونم بخاطر جیهوپ عوضی اینجایی اما ببینـ...(حرفش نصفه موند)
ا/ت:اتفاقا بخاطر جیهوپ نیست،بخاطر توعه،بخاطر سویونه،بخاطر لیاعه،بخاطر نامجونه،بخاطر مامانمه..شما ها من و ده سال فرستادی فرانسه با زجر بزرگ شدم،تنها کسی که مراقبم بود جیهوپ بود،اره جیهوپ لیا رو نخواسته چون گول خورده،منم ده سال گول خوردم،چون قول داد بچه دار نمیشه تا من درسم تموم بشه،همه چی تقصیر شما هاست،تقصیر جیهوپ نیست(عصبی،گریه،داد)
تهیونگ:گوش کنـ...
ا/ت:نه نمیخوام گوش کنم..شما ها هیولایید،هیولا..مخصوصا تو کیم تهیونگ
از قبرستون بیرون رفتم،برگشتم بیمارستان،رفتم ملاقات جیهوپ
جیهوپ:فکر نمیکردم برگردی
ا/ت:برنگشتم..قراره برگردیم
جیهوپ:کجا؟منظورت چیه؟
ا/ت:برمیگردیم فرانسه..
جیهوپ:چی داری میگی
ا/ت:نشنیدی؟گفتم میریم فرانسه(داد)
لیا:(وارد اتاق شد)جیهوپ..این تویی؟
جیهوپ:(از روی تخت بلند شد)لـ..لیا
لیا:ا/ت میخواستم حرف بزنیم
ا/ت:من با شما ها حرفی ندارم
لیا:چرا؟چیشد یهو؟
ا/ت:برو از پسر عموت بپرس..منم با دوست پسرم برمیگردم فرانسه
لیا:د..دوست پسر؟(بغض)
جیهوپ:نه نه داره دروغ میگه
لیا:خوش بخت بشید
ادامه دارد...
- ۲.۷k
- ۰۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط