چه هستی ای عشق از کجا به مویرگ پدرم رسوخ کردی و بر ...
چه هستی ای عشق، از کجا به مویرگ پدرم رسوخ کردی و بر زمینمان کوباندی.
چگونه بر کالبد وجودمان می نمایی که، حضورت از درون ما را می دَرَد و از برون شوکره اَت چشمان افلاکیان را ؟
چیستی که ابلیس ، فرشته ی دُردانه ی ایزدی را برانگیختی تا پدرش و پدرانمان را در آوری...
کُدامینه مقدساتی که سرها به پایت قربانی شده اند و با تفاخر مادران داغ پسر دیده را از دیده خون گریاندی؟
رنگ و نمایشت آشنا، حسی از جنس وجود، نوری از دیده بیناتر،مبهم ، بی قاعده، مطلقاً مجهول
نقش و نگاری از کلمات متضاد، برای ذهنی ملبس به گنگی و دنگی
خدایا چه اَت بود که آدمی، این بی زبان، لخت مادر زاد را به لباسش منقش کردی؟
نمکی بر زخم برجای مانده از پدرم آدم...
آدمی را بر چه قماری باختی؟
خدایا، مرا چه به حساب پدر؟
آدم عاقت می کنیم،بلهوس ما را به سیبی فروختی !؟
چه شکم سیری می گوید آدمی بخشیده شده ما همچنان قصاص نیم گاز پدرمان را می دهیم،خدایا تو که اینقدر کینه ای نبودی...
آدمم دیگر گیج و حیلان، منقش به آویزی از دُره زرین،افتاده و کِشان کِشان، با نعشی بو گرفته از خسارت های به ارث رسیده، در جستجوی امید یا شاید سیبی از جنس جاودانگی به رسم و سیاق پدرم.
خالقا ما را تاب این بار سنگین نبود.
"آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه را بنام من دیوانه زدند...
چگونه بر کالبد وجودمان می نمایی که، حضورت از درون ما را می دَرَد و از برون شوکره اَت چشمان افلاکیان را ؟
چیستی که ابلیس ، فرشته ی دُردانه ی ایزدی را برانگیختی تا پدرش و پدرانمان را در آوری...
کُدامینه مقدساتی که سرها به پایت قربانی شده اند و با تفاخر مادران داغ پسر دیده را از دیده خون گریاندی؟
رنگ و نمایشت آشنا، حسی از جنس وجود، نوری از دیده بیناتر،مبهم ، بی قاعده، مطلقاً مجهول
نقش و نگاری از کلمات متضاد، برای ذهنی ملبس به گنگی و دنگی
خدایا چه اَت بود که آدمی، این بی زبان، لخت مادر زاد را به لباسش منقش کردی؟
نمکی بر زخم برجای مانده از پدرم آدم...
آدمی را بر چه قماری باختی؟
خدایا، مرا چه به حساب پدر؟
آدم عاقت می کنیم،بلهوس ما را به سیبی فروختی !؟
چه شکم سیری می گوید آدمی بخشیده شده ما همچنان قصاص نیم گاز پدرمان را می دهیم،خدایا تو که اینقدر کینه ای نبودی...
آدمم دیگر گیج و حیلان، منقش به آویزی از دُره زرین،افتاده و کِشان کِشان، با نعشی بو گرفته از خسارت های به ارث رسیده، در جستجوی امید یا شاید سیبی از جنس جاودانگی به رسم و سیاق پدرم.
خالقا ما را تاب این بار سنگین نبود.
"آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه را بنام من دیوانه زدند...
- ۹.۳k
- ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط