دختر شیطون بلا67
#دخترشیطونبلا67
موهام رو پشت گوشم فرستادم و برای قانع کردم خودم گفتم:
_ ببین، اون اصلا من رو ندید، من سریع دویدم تو حموم
همینطور که تو آیینه به خودم نگاه میکردم، با پوزخند گفتم:
_ آره جون عمت!
حوله رو به گیره آویزون کردم و بعد از اینکه نفس عمیقی کشیدم در حموم رو باز کردم و رفتم بیرون.
روی تخت نشسته بود و مشغول کار کردن با لپتاش بود.
اصلا به روی خودم نیاوردم که اونجا نشسته و به سمت در اتاق رفتم که خندید و گفت:
_ چه بهت میاد!
به سمتش برگشتم و بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
_ لباسا؟
_ نه خجالت کشیدن!
از اینکه به روم آورده بود لجم گرفت و با حرص گفتم:
_ خجالت نکشیدم
_ آره مشخصه! برای همین زل زدی به پایین و داری باهام حرف میزنی
چشمام رو آروم بالا آوردم و همینطور که بهش زل زده بودم، گفتم:
_ دلم نمیخواد تو چشمای کسی که ازش متنفرم نگاه کنم، علتش اینه
_ آره تو که راست میگی
برای اینکه بحث رو ببندم سرم رو تکون دادم و گفتم:
_ ناهار چی کوفت میکنی؟
_ فکر کنم مقدارِ رنگها کم بوده نه؟ لازمه بازم کارم رو تکرارکنم؟
_ تو فقط کارت رو تکرار کن بعد ببین چه بلایی سرت میارم
_ چه بلایی؟
_ اون موقع میبینی
پوزخندی زد و گفت:
_ ای بابا اینطوری تهدید نکن چهارستون بدنم میلرزه
حوصله ی بحث کردن باهاش رو نداشتم پس بدون اینکه چیزی بگم از اتاق بیرون رفتم که همون لحظه صدام زد!
_ وایسا
بهش توجهی نکردم و به سمت آشپزخونه رفتم و دریخچال رو باز کردم تا یه چیزی پیدا کنم که صداش رو از پشت سرم شنیدم.
_ بیا برو موهات رو خشک کن، بعد غذا درست کن
_ راحتم
_ حوصله ندارم سرمابخوری و کارای خونه عقب بیفته
یه بسته گوشت و یکم فلفل دلمه ای از داخل یخچال برداشتم و گفتم:
_ عادت دارم موهامو خشک نکنم
_ کلاً هیچیت به آدمیزاد نرفته!
موهام رو پشت گوشم فرستادم و برای قانع کردم خودم گفتم:
_ ببین، اون اصلا من رو ندید، من سریع دویدم تو حموم
همینطور که تو آیینه به خودم نگاه میکردم، با پوزخند گفتم:
_ آره جون عمت!
حوله رو به گیره آویزون کردم و بعد از اینکه نفس عمیقی کشیدم در حموم رو باز کردم و رفتم بیرون.
روی تخت نشسته بود و مشغول کار کردن با لپتاش بود.
اصلا به روی خودم نیاوردم که اونجا نشسته و به سمت در اتاق رفتم که خندید و گفت:
_ چه بهت میاد!
به سمتش برگشتم و بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
_ لباسا؟
_ نه خجالت کشیدن!
از اینکه به روم آورده بود لجم گرفت و با حرص گفتم:
_ خجالت نکشیدم
_ آره مشخصه! برای همین زل زدی به پایین و داری باهام حرف میزنی
چشمام رو آروم بالا آوردم و همینطور که بهش زل زده بودم، گفتم:
_ دلم نمیخواد تو چشمای کسی که ازش متنفرم نگاه کنم، علتش اینه
_ آره تو که راست میگی
برای اینکه بحث رو ببندم سرم رو تکون دادم و گفتم:
_ ناهار چی کوفت میکنی؟
_ فکر کنم مقدارِ رنگها کم بوده نه؟ لازمه بازم کارم رو تکرارکنم؟
_ تو فقط کارت رو تکرار کن بعد ببین چه بلایی سرت میارم
_ چه بلایی؟
_ اون موقع میبینی
پوزخندی زد و گفت:
_ ای بابا اینطوری تهدید نکن چهارستون بدنم میلرزه
حوصله ی بحث کردن باهاش رو نداشتم پس بدون اینکه چیزی بگم از اتاق بیرون رفتم که همون لحظه صدام زد!
_ وایسا
بهش توجهی نکردم و به سمت آشپزخونه رفتم و دریخچال رو باز کردم تا یه چیزی پیدا کنم که صداش رو از پشت سرم شنیدم.
_ بیا برو موهات رو خشک کن، بعد غذا درست کن
_ راحتم
_ حوصله ندارم سرمابخوری و کارای خونه عقب بیفته
یه بسته گوشت و یکم فلفل دلمه ای از داخل یخچال برداشتم و گفتم:
_ عادت دارم موهامو خشک نکنم
_ کلاً هیچیت به آدمیزاد نرفته!
۵.۷k
۰۳ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.