1

این فیک ساعت 6:54 دقیقه صبح نوشته شده و انشاالله هر سال یه پارت میزارم 😅

_________________________________________________امروز بازم قراره کسل کننده باشه چون مجبورم برم مدرسه ولی دلم نمیخواد برم مگه زوره نمیخوام برم

اگه برم چی میشه انیشتن میشم فقد دوست دارن عذابم بدن اوه عالی شد الان مجبورم دو ساعت خودم

رو به شما معرفی کنم از این بهتر نمیشه
چیه جوری رفتار نکن انگار روال هر روز تو این نیست😒

خیلی خوب سلام من ا/ت هستم از دیدنتون در این شرایط هم خوشحال نیستم من توی هفت سالگی پدر و مادرم رو از دست دادم و

یه زوج جوون من رو به سرپرستی گرفتن در حال حاضر ۱۷ سالمه و الان مامان و بابای فِعلیم پیرن و

لطفا جلوی من از شانس حرف نزنید چون من به زندگی
خودم ریدم هیکل تو که چیزی نیست و اینکه

(عزیزم لطفا سَرِتو یکم بِبَر عقب تر تمرکز ندارم)

و اینکه هیچی دیگه رفتم با هزاروسیصد بدبختی صورتمو شستم روتین پوستیمو انجام دادم و اومدم بیرون لباس فرم مدرسه رو پوشیدم و رفتم پایین

داشتم از پله ها میومدم پایین ولی یه لحظه وایسادم
نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم و رفتم پایین

خدمتکار میز رو چیده بود و مامان و بابام داشتن صبحانه میخوردن

ا/ت: صبح بخیر

مامان و بابا: صبح تو هم بخیر
دیدگاه ها (۰)

خوشحالم که باعث فشاری شدن خیلی هاتون شدم☺️☺️☺️☺️

ایده

love Between the Tides²⁴تهیونگم: خوش گذشتتهیونگ: آره خیلی خو...

پارت ۷۴ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط