ساده بگم راستش رو بخواید وقتی داشتیم ثبت نام میکرد
🐥 : ساده بگم راستش رو بخواید وقتی داشتیم ثبت نام میکردیم کلی نگرانی داشتم.
🐰 : راستش اون موقع نگران نبودم.
🐥 : تنها؟
🐰 : عام...
🐥 : اوه این همه چیز رو عوض میکنه. چیزی که عوض میشه...
🐰 : این چیه اینجا پیداش شده؟
🐥 : میخواستم خیلی ساده بگم برای همین وقتی وارد مرکز آموزشی شدیم من تو شرایط خیلی وخیمی بودم. اما این یارو حالش خوب بود. توی این مدت که پنج هفته تو مرکز بودیم هر روز خیلی بهم سخت میگذشت. غذا خوردن قبل از خواب سخت بود، و هر وقت این اتفاق میافتاد جونگکوک کلی بهم قدرت میداد.
بعد ما را به یک پایگاه فرستادن و بعد جامونو عوض کردیم. جونگکوک هر روز زجر میکشید.
🐥 : اونا از این کفگیر ( برای پخت و پز ) استفاده کردن و من یک بار سعی کردم ازش استفاده کنم و اصلا نتونستم این کار رو بکنم.
🐰 : یه تکنیک خاصی اونجا هست.
🐥 : راستش سعی کردم تو آشپزخونه بهش کمک کنم.. یک شغل هفتگی دستیار آشپز ارتش هست برای همین این کار رو کردم اما خیلی سخت بود.
🐥 : یونجون میگه ( هیونگ بیا دفعه بعد با هم غذا بخوریم )
🐰 : برای تو، هیونگ فقط برای "خوردن" وجود داره؟..
🐥 : آره پس چی، دو وعده غذا داری؟
🐥 : این شمارنده ویو هاست؟ درسته؟
وای 8 میلیون نفر دارن مارو تماشا میکنن.
🐥 : البته، دوران سختی بود و ما واقعاً سخت کار کردیم.
🐰 : اما جیمین هیونگ بیشتر از من تلاش کرد.
🐥 : آره خب میشه گفت.
🐰 : اون واقعاً یه تک خاله... هیچ کاری تو امور نظامی نبود که نتونه انجام بده!
🐥 : اتفاقاً تو هم.. تابستانها وقتی هوا گرم بود تو توی آشپزخانه کباب درست میکردی و کار میکرد و مگسها دورش پرواز میکردن.
🐰 : دوستای ما از تیاکستی...
🐥 : این گلها!
🐰 : اونا این پیامها و گلها رو آماده کردن. میتونیم بخونیمشون؟
🐥 : مگه میشه؟ فکر کنم فقط چیزای خوب برای ما نوشتن.
🐰 : ممنون.
🐥 : ممنون دوستان اما یونجون دست خط بدی داره.
🐰 : اگه خوب غذا نخورم یا نخوابم مغزم کار نمیکنه.
🐥 : درسته بیشتر مردم اینطورین.
🐰 : ما خیلی دلمون میخواست یک لایو بزاریم و من داشتم فکر میکردم چی بگم و در مورد چی حرف بزنم، اما حالا که لایویم مغزم داره از کار میفته.
🐰 : خیلی دلم براتون تنگ شده بود و خوشحالم که دوباره تونستیم همدیگه رو ببینیم. به زودی با یک روی جدید و بهتر از خودم برمیگردم خیلی ممنون که منتظرمون موندین.
🐥 : فکر میکنم داستانهایی از سربازی اغلب با اعضای دیگر هم مطرح میشه و فکر میکنم همه چیز به آرامی و به طور طبیعی تو طول زمان معلوم میشه.
🐰 : درسته.
🐥 : تهیونگ... یک بار داشتیم با هم مشروب میخوردیم. خیلی هیکل خوبی داشت واقعا خیلی اراده قویای داره.
🐰 : راستش اون موقع نگران نبودم.
🐥 : تنها؟
🐰 : عام...
🐥 : اوه این همه چیز رو عوض میکنه. چیزی که عوض میشه...
🐰 : این چیه اینجا پیداش شده؟
🐥 : میخواستم خیلی ساده بگم برای همین وقتی وارد مرکز آموزشی شدیم من تو شرایط خیلی وخیمی بودم. اما این یارو حالش خوب بود. توی این مدت که پنج هفته تو مرکز بودیم هر روز خیلی بهم سخت میگذشت. غذا خوردن قبل از خواب سخت بود، و هر وقت این اتفاق میافتاد جونگکوک کلی بهم قدرت میداد.
بعد ما را به یک پایگاه فرستادن و بعد جامونو عوض کردیم. جونگکوک هر روز زجر میکشید.
🐥 : اونا از این کفگیر ( برای پخت و پز ) استفاده کردن و من یک بار سعی کردم ازش استفاده کنم و اصلا نتونستم این کار رو بکنم.
🐰 : یه تکنیک خاصی اونجا هست.
🐥 : راستش سعی کردم تو آشپزخونه بهش کمک کنم.. یک شغل هفتگی دستیار آشپز ارتش هست برای همین این کار رو کردم اما خیلی سخت بود.
🐥 : یونجون میگه ( هیونگ بیا دفعه بعد با هم غذا بخوریم )
🐰 : برای تو، هیونگ فقط برای "خوردن" وجود داره؟..
🐥 : آره پس چی، دو وعده غذا داری؟
🐥 : این شمارنده ویو هاست؟ درسته؟
وای 8 میلیون نفر دارن مارو تماشا میکنن.
🐥 : البته، دوران سختی بود و ما واقعاً سخت کار کردیم.
🐰 : اما جیمین هیونگ بیشتر از من تلاش کرد.
🐥 : آره خب میشه گفت.
🐰 : اون واقعاً یه تک خاله... هیچ کاری تو امور نظامی نبود که نتونه انجام بده!
🐥 : اتفاقاً تو هم.. تابستانها وقتی هوا گرم بود تو توی آشپزخانه کباب درست میکردی و کار میکرد و مگسها دورش پرواز میکردن.
🐰 : دوستای ما از تیاکستی...
🐥 : این گلها!
🐰 : اونا این پیامها و گلها رو آماده کردن. میتونیم بخونیمشون؟
🐥 : مگه میشه؟ فکر کنم فقط چیزای خوب برای ما نوشتن.
🐰 : ممنون.
🐥 : ممنون دوستان اما یونجون دست خط بدی داره.
🐰 : اگه خوب غذا نخورم یا نخوابم مغزم کار نمیکنه.
🐥 : درسته بیشتر مردم اینطورین.
🐰 : ما خیلی دلمون میخواست یک لایو بزاریم و من داشتم فکر میکردم چی بگم و در مورد چی حرف بزنم، اما حالا که لایویم مغزم داره از کار میفته.
🐰 : خیلی دلم براتون تنگ شده بود و خوشحالم که دوباره تونستیم همدیگه رو ببینیم. به زودی با یک روی جدید و بهتر از خودم برمیگردم خیلی ممنون که منتظرمون موندین.
🐥 : فکر میکنم داستانهایی از سربازی اغلب با اعضای دیگر هم مطرح میشه و فکر میکنم همه چیز به آرامی و به طور طبیعی تو طول زمان معلوم میشه.
🐰 : درسته.
🐥 : تهیونگ... یک بار داشتیم با هم مشروب میخوردیم. خیلی هیکل خوبی داشت واقعا خیلی اراده قویای داره.
- ۱.۶k
- ۲۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط