با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی

با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی
کـردی بـه بنـی‌فاطمـه اظهـار کنیزی

عون تـو شـده در صف عـاشور فدایی
عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خدایی

تا دادن جـان، جعفر تو بود ولایی
عباس تو از روز ازل کـرب‌وبـلایی

چون حرمت زهرا به تو شد واجب عینی
گشتنـد عزیـزان تـو هرچار، حسینی

تـو ام‌ بنینـی نــه! تـو ام‌الشهـدایی
پیوسته به ثاراللَه و از خویش جدایی

دلباختـه ی جلـوه ی مصبــاح هــدایی
بیش از پسران گریه کنِ خون خدایی

ای بوسه ی خورشید به خاک کف پایت
حق است کند فاطمه پیوسته دعایت

دادی بـه ره شمـس ولا چـار قمـر را
دور پسـر فاطمــه گـردانـده پسـر را

در ماتم‌شان ریخته بس اشک بصر را
آتـش زده از گریه دل اهـل‌ نظـر را

از بس که در امواج بلا یار حسینی
بـا داغ پسرهـات عــزادار حسینی

یک روزه به دل داغ روی داغ تو دیدی
چون فاطمه یـا فاطمه از غصه خمیدی

بر گرد همـان چـار مزاری که کشیدی
از داغ حسین‌بـن‌علـی جامـه دریـدی

با آن کـه دلت خون ز غم چار جوان بود
چشمت به حسین‌بن‌علی اشک‌فشان بود
دیدگاه ها (۴)

تویی که در نفست می‌وزد شمیم بهار بیا به کوچه ما، عطر نرگسانه...

مادر؛ مادری که اگر چه در کربلا نبود، ولی دلش تا ابد در کربلا...

قدم اگر خمید ، فدای سر حسین جانم به لب رسید ، فدای سر حسین ...

با این دو قطره کار ماها راه می افتدبی اشک عبد تو درون چاه می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط