عالی

عالی...

نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت: این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
قطعه

حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود

بهارستان جامی
دیدگاه ها (۱)

انســانها زودپشیمان می شوندگاه ازگفته هایشـــانگاه ازنگفته ه...

برای ''هرکسی'' که ادعای عاشقی میکند!!در را باز نکن!؟!خیلی ها...

حکایت موش و صاحب خانهموشی در خانه ی صاحب مزرعه تله موش دید ؛...

چقدرر زیباست این دوبیت شعر ♥ ️♥ ️آهن و فولاد از یک کوره می آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط