ناز چشمانت کشم آنقدر حیرانت کنم

‌ ناز چشمانت کشم آنقدر، حیرانت کنم
بی وفا در قدرت من نیست زندانت کنم

نذر کردم گر تو را روزی به دستت آورم
نوگل این بوستان شمع شبستانت کنم

جام دل انداختی با غیر هم پیمان شدی
مرغ در دام توام، ناچار فرمانت کنم

بنده عشق تو بودن منتهای زندگی ست
جان نا چیزی که دارم آن به قربانت کنم

دل پریشانی مکن جانا که عمری در سکوت
لب فرو بستم مبادا تا پریشانت کنم

کاش در صحن خلوص عشق چون آزاده ای
مفتخر بودم به یک لبخند مهمانت کنم

ابر بودم، آسمان بودی ولی غافل که من
میتوانستم به آهی غرق بارانت کنم....!!
دیدگاه ها (۱)

هی دنیا نامردم اگر با صدای خندهام نرقصونمت

‍ عاشـــق تر از آنم که بگویم تو که هستی تو شعر ترین شعرترین ...

پیشانیم که تب میکندشک ندارمکه عکسم را بوسیده ای.......!!!!

اگر آرام شد حالت !! میان شعر پر دردمبدان من بین اشعارم! ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط