ادامه137
×منم قراره دزدیده بشم.. خخخ
یونگی: عجبب...!
+اوپا دلم برات تنگشده بوود..
یونگی: شماره هاتم هیچ کدوم در دسترس نیست که دختر..
×عه جونگ کوک اومد هیس..
_ات تو اینجایی!
یونگی: سلام من یونگی ام دوست دوران بچگی ات..
_سلام خوش اومدین..
+اوپا جونگ کوک همسر بنده هستن.. خخخ
یونگی: از ظاهر کاملا مشخص بوود.. مبارک باشه دختر خوشگله.. خخخ
+مرسی اوپاااا.. 😭😂
×خب یونگی شمارتو بده... زود..
÷آیو.. بیب!
×عاا.. تهیونگ دوست پسرمه...
یونگی: چقدر اشنااا؟ تهیونگ.. عاهااا.. فهمیدم.. داداش ات.. (بچه ها یونگی انقدر جذاب بود که عروس دوما خودشون رفتن پیشش 😂😎❤)
+اره اره.. خخخ
*بچه هااا.. همه اینجا جمع شدین؟
×اره اینم داداش منه جیمین و جونگ کوک.. دوتاشوون. خخخ
یونگی: خیلیم عالی..
همه داشتن حرف میزدن.. کوک زد روی شونم و برگشتم سمتش..
اروم در گوشم گف..
_زود باش بیا تو اتاق کارت دارم..
+چرا؟
_فقط زود..
جونگ کوک رفت و منم یکم بعدش بلند شدم..
+بچه ها من برمیگردم..
×باشه.. بچه ها این مهونی که قراره بگیریم.......
سمت اتاقا راه میرفتم..
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.