با طمانینه نشست و گفت

🍂
با طمانینه نشست و گفت
به دوستانم سپرده ام هرگز عاشق نخواهم شد
اما اخیرا مرا درون رگ های قلبی در زیر پوست زنی یافتند
در گودی زیر چشمان نگرانش نگریستم و گفتم
من خانه ی تو هستم!

#اسمافرشی
دیدگاه ها (۳)

💛💛💛بلند شو دستت را به جایی بند کن و فقط بلند شودر این دنیای ...

پاییز مرا یاد تو می‌اندازدوقتی اندوهناک دوستش دارم#منیر_ولیز...

"پنج‌شنبه" هم بی‌قراری می‌کرد؛ اشک در چشمانش جریحه‌دار شد، ت...

🍂میان روزمرگی هایم گم میشوم ......گاهی غمگین ترین حالت ممکن ...

"پارت دوم""یادگاری از تاریکی"تو افکارم غرق بودم که ناگهان صد...

千卂ㄒ乇 ۲卩卂尺ㄒ : ۱در روزی ابری ، وقتی خورشید در خانه اش داشت است...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط