در امتداد سحر میرسم به خانهی تو

در امتدادِ سحر می‌رسم به خانه‌ی تو
سلام بر تو و دریای بی‌کرانه‌ی تو

سلام بر نفسِ باد و بادبان که مرا
رسانده‌اند به مهمانیِ شبانه‌ی تو

چه محفلی‌ست، به مهمانیِ بهارانم
چه مجلسی‌ست، صدای من و ترانه‌ی تو

بریدم از همه و آمدم به دیدارت
کبوترانه نشستم به شوقِ دانه‌ی تو

دلم دلی‌ست که در زلفت آشیان کرده
سرم سری‌ست که جا مانده روی شانه‌ی تو

بیا قدم به سراپرده‌ی خودت بگذار
رواق منظرِ چشمانم آشیانه‌ی تو
دیدگاه ها (۱)

غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبودمن‌که پیشانی نوشتم جز پریش...

گر مرا ترک کنی من زغمت می سوزمآسمان را به زمین جان خودت م...

گاهی اوقات صلاح است که تنها بشویچون مقدر شده تکخال ورقها بشو...

آبـادی مـیخانـه ز مِی خـوردن مـاستاندوه مخور گـر گنهی گردن م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط