تو نمی دانی که من با چه عشقی زنانگی ام را به کار انداختم

تو نمی دانی که من با چه عشقی زنانگی ام را به کار انداختم و صبح یکی دو ساعت زودتر از زود همیشگی بیدار شدم و برای دوتاییمان ناهار درست کردم و آوردم دانشگاه و تو سر ظهر غیبت زد و بعد هم که برگشتی ، ناهارت را با رفقا خورده بودی و شانه بالا انداختی که چه فرقی می کند حالا . من عشق زنانه ام را لای نان و برنج پیچیدم و پرتش کردم لای آشغال ها ؛ که گم و گور شد و دیگر توی هیچ غذایی نریختم و غذا هایم دو نفره نشد ، که واقعاً هم فرقی نکند،که غذاهایم دیگر مزه ی خاصی ندهند .
تو نمی دانی که از آن به بعد من چقدر از زنانگی هایم را از تو پنهان کردم ، که با تو بودن چه مردی از من ساخت .

"نـاشـناس"
دیدگاه ها (۴)

ادم ها نمی دانند وقتی که می گویی می روی؛ نباید بگویند فلان ج...

بچه تر که بودم وقتی مهمان می آمدمانند یک گربه جلویشان قِل می...

برای دوست داشتن انسان هاتنها یک راه وجود دارد...آن هم این اس...

عروسکی که در پنج سالگی خراب شد و کلی غصه اش را خوردیم، در ده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط