لبخند زدی فکر انار از سرم افتاد

لبخند زدی فکر انار از سرم افتاد
لرزیدم و از شانه ی من ارگ بم افتاد

تا چشم گشودم دلم از شوق تو سر رفت
تا پلک زدی حادثه ها پشت هم افتاد

تا بافه ی گیسوی تو در باد رها شد
در کار گره خورده ی ما پیچ و خم افتاد

با سر نخ یک بوسه به دنبال تو آمد
این کودک یک ساله که در هر قدم افتاد

بعد از تو که طنازترین فاتح قرنی
این قلعه ی ویران شده در دست غم افتاد

بر سنگ مزارم بنویسید فقط «عشق»
ای عشق! بیین نام خودم از قلم افتاد

#عبدالحسین_انصاری
دیدگاه ها (۱)

انگار با تمام جهان وصل می شوم...در لحظه ای که می کشمت تنگ در...

برایم نیمه شب تک بیت صائب میفرستد بازرگِ خوابِ من افتاده به ...

عشق سازد ز هوس پاک، دل آدم رادزد چون شحنه شود، امن کند عالم ...

من كه گفتم چشم،امّا خوش به حال هركه از لطفا از این بیشتر نه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط