پارت ۳۱😍
از مدرسه تا عشق♥️ پارت۳۱
ماهان:آره منم الان میرم راستی پلاک ۲۰ کجاس؟ منو ماهان یه دفعه به پلاکمون نگاه کردیم ماهان یه نگاه به من انداخت گفت:اهان رفیق کله پوکمو پیدا کردم😋 من:تو تو ماهانی؟ ماهان کله شق؟؟ ماهان:😊😊 من قدم قدم با نگاه های شیطانی بهش نزدیک شدم اونم از ترسش قدم قدم عقب میرفت همین که منم قدم قدم جلو میرفتم گفتم:تو میدونستی من همون همتا کله پوکمو همون دوست هشت سال پیشت مگه نه؟؟🤨🤨 ماهان:اع خوب 😬 رفت چسبید به دیوار سرمو نزدیکش کردم من:🤨🤨🤨 بگو ماهان:نه بابا من از کجا باید میدونستم منم مثل تو عم دیگه الان فهمیدم بلند جیغ زدم گفتم: دروغ نگو* ماهان یه دفعه ترسید حوام داد گفتش:برو کنار بینم ترسیدم آره
میدونستم من:پس چرا نگفتی؟ ماهان:عشقم کشید مشکلیه؟؟ من:وایسا دارم واست😡 ماهان:ایولا چی داری؟؟ من:یه عالمه کوفت زهرمار که واسه توعه ماهان:اییش ولی عجب حالی کردم وقتی فهمید متو همون دختر اسکلی😂✌ من:بیا اینجا ببینم واسه من شاخ در آوردی افتادم دنبالش اونم فرار کرد من بدو اون بدو آخر دوباره برگشت طرف خونه گرفتمش دستمو گذاشتم رو گلوش فشار دادم گفتم: اینطوریم حال میکنی؟ ماهان:خفه خفه شدم گوه خوردم گوه اضافه خوردم ولم کن یه دفعه مامانم درو باز کرد گفت:بچه ها دارید چیکار میکنید؟ گفتم هیچی مامانی یه تف کردم تو دستم یه پس گردنی محکم زدم به ماهان ماهان:آخ گفتم: دارم خوش آمد گویی میکنم ماهان:آره اره راست میگه مامانم:اینطوری؟ من:آره دلم واسه رفیقم تنگ شده بود ماهان:نکشیمون من:تا تو منو نکشی نمیمیری مامان:همتا گمشو بیا خونه معصومه خاله رو ببین دلش واست تنگه من:آخ ک دل منم تنگه زود رفتم تو خونه بردیا هم پشت سرم اومد یه دفعه خاله معصومه رو دیدم زود رفتم بغلش گفتم:خوش اومدی ماهان:سلام مامان من:دلم خیلی واست تنگ شده بود خاله معصومه:منم عزیزم هشت ساله که همو ندیدیم ماشالا چقدر بزرگ شدی مامانم:آره قد کشیده ولی عقلش.... ماهان:😂 من:واا مامان خاله معصومه:همتا مامانتو ولش کن میشناسمش همش غر میزنه من:وای خاله آی گفتی انقدر غر میزنه که بابام شبا از غر هاش فرار میکنه بیرون من بدبخت میمونم مامان:همتاا🤨👊
من:نه نه یعنی میره بیرون کار داره ** وقت شام بود مامانم گفت:همتا پاشو پاشو برو غذا رو بیار من:ایولا خاله:ماهان تو هم پاشوکمک کن ماهان:ای ب روی چشم پاشدیم رفتیم آشپز خونه وسایل ها رو برداشتیم ماهان:فردا میای مدرسه من:معلومه میام* ماهان:خوب باهام بریم؟ من:وا چطوری خونه شما ک اینجا نیس ماهان:خونمون بغل خونتونه😜 من:یه جوری حرف میزنی انگار میخوای مخمو بزنی ماهان یواش گفت:آره میخوام بزنم من:چیزی گفتی؟؟، ماهان:نه نه راستی امشبو اینجا میخوابیم؟ من:به نظر که اینطور میاد ماهان:میگم همتا به یاد قدیما شبو بازی کنیم؟؟؟ من: وای وای انقدر دلم تنگ شده😍 تو این لحظه ها بود که یه دفعه صدای زنگ خونه اومد مامانم:همتا بیا برو ببین کیه؟ من:باش رفتم درو باز کنم وقتی درو باز کردم من:بردیاااا بردیا:سلام همتا چطوری؟؟ من:تو تو آدرس خونمون رو از کجا آوردی نکنه منو تعغیب میکنی؟؟ بردیا:نه بابا از مدرسه گیر آوردم میگم همتا وقت داری که یه ۱ ساعت از وقتتو یه دفعه ماهان از پشت در اومد بیرون بردیا حرفشو قطع کرد گفت:تو اسکل اینجا چیکار میکنی؟؟ ماهان:اومدم خواستگاری
ماهان:آره منم الان میرم راستی پلاک ۲۰ کجاس؟ منو ماهان یه دفعه به پلاکمون نگاه کردیم ماهان یه نگاه به من انداخت گفت:اهان رفیق کله پوکمو پیدا کردم😋 من:تو تو ماهانی؟ ماهان کله شق؟؟ ماهان:😊😊 من قدم قدم با نگاه های شیطانی بهش نزدیک شدم اونم از ترسش قدم قدم عقب میرفت همین که منم قدم قدم جلو میرفتم گفتم:تو میدونستی من همون همتا کله پوکمو همون دوست هشت سال پیشت مگه نه؟؟🤨🤨 ماهان:اع خوب 😬 رفت چسبید به دیوار سرمو نزدیکش کردم من:🤨🤨🤨 بگو ماهان:نه بابا من از کجا باید میدونستم منم مثل تو عم دیگه الان فهمیدم بلند جیغ زدم گفتم: دروغ نگو* ماهان یه دفعه ترسید حوام داد گفتش:برو کنار بینم ترسیدم آره
میدونستم من:پس چرا نگفتی؟ ماهان:عشقم کشید مشکلیه؟؟ من:وایسا دارم واست😡 ماهان:ایولا چی داری؟؟ من:یه عالمه کوفت زهرمار که واسه توعه ماهان:اییش ولی عجب حالی کردم وقتی فهمید متو همون دختر اسکلی😂✌ من:بیا اینجا ببینم واسه من شاخ در آوردی افتادم دنبالش اونم فرار کرد من بدو اون بدو آخر دوباره برگشت طرف خونه گرفتمش دستمو گذاشتم رو گلوش فشار دادم گفتم: اینطوریم حال میکنی؟ ماهان:خفه خفه شدم گوه خوردم گوه اضافه خوردم ولم کن یه دفعه مامانم درو باز کرد گفت:بچه ها دارید چیکار میکنید؟ گفتم هیچی مامانی یه تف کردم تو دستم یه پس گردنی محکم زدم به ماهان ماهان:آخ گفتم: دارم خوش آمد گویی میکنم ماهان:آره اره راست میگه مامانم:اینطوری؟ من:آره دلم واسه رفیقم تنگ شده بود ماهان:نکشیمون من:تا تو منو نکشی نمیمیری مامان:همتا گمشو بیا خونه معصومه خاله رو ببین دلش واست تنگه من:آخ ک دل منم تنگه زود رفتم تو خونه بردیا هم پشت سرم اومد یه دفعه خاله معصومه رو دیدم زود رفتم بغلش گفتم:خوش اومدی ماهان:سلام مامان من:دلم خیلی واست تنگ شده بود خاله معصومه:منم عزیزم هشت ساله که همو ندیدیم ماشالا چقدر بزرگ شدی مامانم:آره قد کشیده ولی عقلش.... ماهان:😂 من:واا مامان خاله معصومه:همتا مامانتو ولش کن میشناسمش همش غر میزنه من:وای خاله آی گفتی انقدر غر میزنه که بابام شبا از غر هاش فرار میکنه بیرون من بدبخت میمونم مامان:همتاا🤨👊
من:نه نه یعنی میره بیرون کار داره ** وقت شام بود مامانم گفت:همتا پاشو پاشو برو غذا رو بیار من:ایولا خاله:ماهان تو هم پاشوکمک کن ماهان:ای ب روی چشم پاشدیم رفتیم آشپز خونه وسایل ها رو برداشتیم ماهان:فردا میای مدرسه من:معلومه میام* ماهان:خوب باهام بریم؟ من:وا چطوری خونه شما ک اینجا نیس ماهان:خونمون بغل خونتونه😜 من:یه جوری حرف میزنی انگار میخوای مخمو بزنی ماهان یواش گفت:آره میخوام بزنم من:چیزی گفتی؟؟، ماهان:نه نه راستی امشبو اینجا میخوابیم؟ من:به نظر که اینطور میاد ماهان:میگم همتا به یاد قدیما شبو بازی کنیم؟؟؟ من: وای وای انقدر دلم تنگ شده😍 تو این لحظه ها بود که یه دفعه صدای زنگ خونه اومد مامانم:همتا بیا برو ببین کیه؟ من:باش رفتم درو باز کنم وقتی درو باز کردم من:بردیاااا بردیا:سلام همتا چطوری؟؟ من:تو تو آدرس خونمون رو از کجا آوردی نکنه منو تعغیب میکنی؟؟ بردیا:نه بابا از مدرسه گیر آوردم میگم همتا وقت داری که یه ۱ ساعت از وقتتو یه دفعه ماهان از پشت در اومد بیرون بردیا حرفشو قطع کرد گفت:تو اسکل اینجا چیکار میکنی؟؟ ماهان:اومدم خواستگاری
۱۰.۱k
۱۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.