☆تک پارتی☆وقتی میزنتت(علامت ا/ت علامت چان-) ♡به عنوان دوس
☆تک پارتی☆وقتی میزنتت(علامت ا/ت علامت چان-) ♡به عنوان دوست پسرت♡
تو خونه نشسته بودی و منتظر چان بودی تا از کمپانی برگرده ولی خبری ازش نبود...
به گوشیش زنگ بزدی و جواب نمیداد...
بهش پیام دادی... سین میزد ولی هیچی نمیگفت...
ناراحت شدی و تو اتاقت موندی...
بعد از چندساعت چان به خونه برگشت... میتونستی خستگیش رو ببینی... دیدی به سمتت داره میاد... رفتی لیوانی برداشتی و با آب پرش کردی
چطوری عزیزم...؟ خسته ای؟
داشتی لیوان رو پر میکرد که یهو چان شروع کرد به زدن سرت
آی آی! چته! دردم اومد...!
به اتاقی بردتت و به زمین پرتت کرد... شروع کرد به لگد زدن شکمت...
-چرا هی پیام میدی؟! چرا هی زنگ میزنی؟! نمیگی من کار دارم؟! میخای آبروم رو ببری؟!
چانـ... ببخشید... تروخدا ب... بس کن! آییی... دردم میاد...!
-خفه شو! یه کلمه ی دیگه ای بگو تا ببین چی...
وسط حرفش شروع کردی به گریه کردن...
-چان... هق... ببخش... هق... ببخشید...
پوزخندی زد و محکم تر میزدتت..
-دوست داری بزنمت؟ ها؟!
فهمیدی که چان مسته... توی دردی که بهت وارد میشد داشتی جون میدادی و مقاومت میکردی...
بعد از یه ساعت... دیگه ادامه نداد و روی تخت رفت و دراز کشید...
-از این اتاق برو گمشو... بیرون!
از اتاق بیرون رفتی و به دست شویی رفتی
به صورتت توی آینه نگاه میکردی...
دیدی که از دماغت خون میومد و کناره های دهنت خونی بود...
صورتت رو پاک کردی ولی... دردی که لگد ها و مست های چان بهت میزد رو میتونستی حس کنی...
روز فرشی که توی دستشویی بود نشستی و همونجا خابت برد...
صبح که شد... چان به سمت دستشویی رفت... ولی تویی که اونجا نشسته خابیده بودی رو دید... بغلت کرد و روی مبل گذاشتت
دست هاش رو حس میکردی و چشمات رو باز کردی... وقتی اون رو جلویه چشم هات دیدی... بدنت مثل برق لرزید و میتونست توی چشات ترست رو ببینی
از چشم هات اشک هایی اومد...
-چرا... داری گریه میکنی؟
تروخدا از من فاصله بگیر... منو نزن... لطفا...
-ا/ت..؟ چی شده؟ من تورو کی زدم؟
از روی مبل بلند شدی و ازش فاصله میگرفتی...
منو نزن... تروخدا... هرکاری بگی میکنم... فقط منو نزن...
چان دیشب به یادش اومد و به سمتت اومد... به دیوار هلت داد و دست هات رو محکم گرفته بود...
-ا/ت... واقعا بخاطر دیشب معذرت میخام... قول میدم دیگه تکرارش نکنم... باشه؟
دستش رو بهت نزدیک کرد و تو از ترس صورتت رو اونو گرفتی که یه وقت نزنتت
-نترس... ا/ت...من کریستوفر بنگ چانم! نه یه ادم عوضیه ه.ر.ز.ه!
صورتش رو به صورتت نزدیک کرد و لبت رو آروم بوسید... بعد از چند دقیقه فاصله گرفت...
-من عاشقتم ا/ت... باشه؟
صورتت رو به علامت تایید تکون دادی..
تو خونه نشسته بودی و منتظر چان بودی تا از کمپانی برگرده ولی خبری ازش نبود...
به گوشیش زنگ بزدی و جواب نمیداد...
بهش پیام دادی... سین میزد ولی هیچی نمیگفت...
ناراحت شدی و تو اتاقت موندی...
بعد از چندساعت چان به خونه برگشت... میتونستی خستگیش رو ببینی... دیدی به سمتت داره میاد... رفتی لیوانی برداشتی و با آب پرش کردی
چطوری عزیزم...؟ خسته ای؟
داشتی لیوان رو پر میکرد که یهو چان شروع کرد به زدن سرت
آی آی! چته! دردم اومد...!
به اتاقی بردتت و به زمین پرتت کرد... شروع کرد به لگد زدن شکمت...
-چرا هی پیام میدی؟! چرا هی زنگ میزنی؟! نمیگی من کار دارم؟! میخای آبروم رو ببری؟!
چانـ... ببخشید... تروخدا ب... بس کن! آییی... دردم میاد...!
-خفه شو! یه کلمه ی دیگه ای بگو تا ببین چی...
وسط حرفش شروع کردی به گریه کردن...
-چان... هق... ببخش... هق... ببخشید...
پوزخندی زد و محکم تر میزدتت..
-دوست داری بزنمت؟ ها؟!
فهمیدی که چان مسته... توی دردی که بهت وارد میشد داشتی جون میدادی و مقاومت میکردی...
بعد از یه ساعت... دیگه ادامه نداد و روی تخت رفت و دراز کشید...
-از این اتاق برو گمشو... بیرون!
از اتاق بیرون رفتی و به دست شویی رفتی
به صورتت توی آینه نگاه میکردی...
دیدی که از دماغت خون میومد و کناره های دهنت خونی بود...
صورتت رو پاک کردی ولی... دردی که لگد ها و مست های چان بهت میزد رو میتونستی حس کنی...
روز فرشی که توی دستشویی بود نشستی و همونجا خابت برد...
صبح که شد... چان به سمت دستشویی رفت... ولی تویی که اونجا نشسته خابیده بودی رو دید... بغلت کرد و روی مبل گذاشتت
دست هاش رو حس میکردی و چشمات رو باز کردی... وقتی اون رو جلویه چشم هات دیدی... بدنت مثل برق لرزید و میتونست توی چشات ترست رو ببینی
از چشم هات اشک هایی اومد...
-چرا... داری گریه میکنی؟
تروخدا از من فاصله بگیر... منو نزن... لطفا...
-ا/ت..؟ چی شده؟ من تورو کی زدم؟
از روی مبل بلند شدی و ازش فاصله میگرفتی...
منو نزن... تروخدا... هرکاری بگی میکنم... فقط منو نزن...
چان دیشب به یادش اومد و به سمتت اومد... به دیوار هلت داد و دست هات رو محکم گرفته بود...
-ا/ت... واقعا بخاطر دیشب معذرت میخام... قول میدم دیگه تکرارش نکنم... باشه؟
دستش رو بهت نزدیک کرد و تو از ترس صورتت رو اونو گرفتی که یه وقت نزنتت
-نترس... ا/ت...من کریستوفر بنگ چانم! نه یه ادم عوضیه ه.ر.ز.ه!
صورتش رو به صورتت نزدیک کرد و لبت رو آروم بوسید... بعد از چند دقیقه فاصله گرفت...
-من عاشقتم ا/ت... باشه؟
صورتت رو به علامت تایید تکون دادی..
۲۰.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.