رُمـٰٱنِ عِشقِ قَلْبیٓ❤️ پارت یازدهم:
رُمـٰٱنِ عِشقِ قَلْبیٓ❤️ پارت یازدهم:
صب شد و بیدار شدم و رفتم مطب ، آخه من تو یه مطب روانشناسی کار میکنم
داشتم بیمار ها رو ویزیت میکردم ک گوشیم زنگ خورد ، از بیمار عذر خواهی کردم وجواب دادم :
_ جانم مامان!؟
+سلام دخترم ، خانم کامکار زنگ زد و جواب تو رو خواست،
_خببببب شما چی بهش گفتین
+گفتم جوابش مثبته ، امشب هم قراره بیان برای بله برون
_واااییی مامان راس میگی
+آره عزیزم
_باشه باشه من زود میام ،خدافظ
+خدافظ
وووووییییییی از خبر مهمونی امشب ذوق زده شدممم ، رفتم خونه ، با ذوق گفتم:
_مامان امشب لباس چی بپوشم هیچی ندارم
+همون پیرهن مشکی قرمز رو بپوش که داداش کوروش برات از ترکیه آورد برات
_اعععع راس میگی هااااااا اونو هم دارم
با کلی شور و شوق رفتمو آماده شدم برای شب ، لباسمو پوشیدم و یه رژ لب قرمز زدم،زنگ در خورد و مهمونا اومدن ،با همه سلامی کردم و رفتم نشستم پیش بقیه ، ک یهو برام یه پیامک اومد، گوشیمو باز کردم و رفتم تو پیامک ها : (این رژ خیلی بهت میاد ، ولی دیگ ازش استفاده نکن قشنگم❤️)
ک یهو یه نگاهی به کیوان انداختم و اون یه چشمک زد و ب بقیه نگاه کرد ، منم از روی حرص بهش پیام دادم و گفتم :
(اتفاقا این رژ رو خیلی دوست دارم و همیشه هم ازش استفاده میکنم😌)
بعدشم یه نگاهی بهش انداختم و اون داشت زیر لب بهم میخندید،خلاصه ی مجلس این شد که فردا بریم محضر و عقد کنیم تامحرم بشیم و بیشتر باهم آشنا بشیم،منم از خبر اینکه فردا عقد منو مرد رویاهامه ذوق زده شدم که یهو پیامک برام اومد :
+(فردا دیگ مال خودم میشی...♡)
_(ایشالله♡)
و اون شب باکلی خوشحالی و ذوق گذشت و مهمونا رفتنو رو تخت ولو شدم،با کلی فکر خوابم برد ، صب شد و بیدار شدم ، البته ظهر بود😂
+لنگ ظهره نمیخاستی بیدار بشی ، عقدت ساعت ۲ ،،، دوساعت دیگس زود باش چیزاتو آماده کن،
_باشه مامان
لباس مخصوص عقدمو ینی یه کت و شلوار سفید رو اتو کردم و پوشیدم، یه آرایش غلیظ دخترونه هم کردم و رفتم پایین
+به به عروس داداش رو ببین😍
_مرسی داداشیم♡
+ماشاالله عشق مامان😍
_مرسی مامانی
خلاصه که سوار ماشین شدیم و رفتیم محضر ،،، صیغه ی محرمیت شیش ماهه بینمون خونده شد و بعداز جاری شدنصیغه ، کیوان محکم دستامو گرفت و گفت:
دیگمالخودمی:)
منو کیوان باهم رفتیم تو ماشین کیوان ، کیوان ماشینو روشن کرد و گفت :
+نظرت درباره ی پیچوندن خانواده چیه عشقم؟
_پایه ام
و باهم زدیم زیر خنده ، کیوان پاشو رو پدال گاز فشار داد و خانواده رو پیچوندیم ، هیشکی هم دنبالمون نیومد😂...
اینم یه پارت طولانی خدمت شما عزیزان💜✨
#کامنت_بزارین_لطفا
#نظرتون_رو_بگید
باتشکر^^💛
صب شد و بیدار شدم و رفتم مطب ، آخه من تو یه مطب روانشناسی کار میکنم
داشتم بیمار ها رو ویزیت میکردم ک گوشیم زنگ خورد ، از بیمار عذر خواهی کردم وجواب دادم :
_ جانم مامان!؟
+سلام دخترم ، خانم کامکار زنگ زد و جواب تو رو خواست،
_خببببب شما چی بهش گفتین
+گفتم جوابش مثبته ، امشب هم قراره بیان برای بله برون
_واااییی مامان راس میگی
+آره عزیزم
_باشه باشه من زود میام ،خدافظ
+خدافظ
وووووییییییی از خبر مهمونی امشب ذوق زده شدممم ، رفتم خونه ، با ذوق گفتم:
_مامان امشب لباس چی بپوشم هیچی ندارم
+همون پیرهن مشکی قرمز رو بپوش که داداش کوروش برات از ترکیه آورد برات
_اعععع راس میگی هااااااا اونو هم دارم
با کلی شور و شوق رفتمو آماده شدم برای شب ، لباسمو پوشیدم و یه رژ لب قرمز زدم،زنگ در خورد و مهمونا اومدن ،با همه سلامی کردم و رفتم نشستم پیش بقیه ، ک یهو برام یه پیامک اومد، گوشیمو باز کردم و رفتم تو پیامک ها : (این رژ خیلی بهت میاد ، ولی دیگ ازش استفاده نکن قشنگم❤️)
ک یهو یه نگاهی به کیوان انداختم و اون یه چشمک زد و ب بقیه نگاه کرد ، منم از روی حرص بهش پیام دادم و گفتم :
(اتفاقا این رژ رو خیلی دوست دارم و همیشه هم ازش استفاده میکنم😌)
بعدشم یه نگاهی بهش انداختم و اون داشت زیر لب بهم میخندید،خلاصه ی مجلس این شد که فردا بریم محضر و عقد کنیم تامحرم بشیم و بیشتر باهم آشنا بشیم،منم از خبر اینکه فردا عقد منو مرد رویاهامه ذوق زده شدم که یهو پیامک برام اومد :
+(فردا دیگ مال خودم میشی...♡)
_(ایشالله♡)
و اون شب باکلی خوشحالی و ذوق گذشت و مهمونا رفتنو رو تخت ولو شدم،با کلی فکر خوابم برد ، صب شد و بیدار شدم ، البته ظهر بود😂
+لنگ ظهره نمیخاستی بیدار بشی ، عقدت ساعت ۲ ،،، دوساعت دیگس زود باش چیزاتو آماده کن،
_باشه مامان
لباس مخصوص عقدمو ینی یه کت و شلوار سفید رو اتو کردم و پوشیدم، یه آرایش غلیظ دخترونه هم کردم و رفتم پایین
+به به عروس داداش رو ببین😍
_مرسی داداشیم♡
+ماشاالله عشق مامان😍
_مرسی مامانی
خلاصه که سوار ماشین شدیم و رفتیم محضر ،،، صیغه ی محرمیت شیش ماهه بینمون خونده شد و بعداز جاری شدنصیغه ، کیوان محکم دستامو گرفت و گفت:
دیگمالخودمی:)
منو کیوان باهم رفتیم تو ماشین کیوان ، کیوان ماشینو روشن کرد و گفت :
+نظرت درباره ی پیچوندن خانواده چیه عشقم؟
_پایه ام
و باهم زدیم زیر خنده ، کیوان پاشو رو پدال گاز فشار داد و خانواده رو پیچوندیم ، هیشکی هم دنبالمون نیومد😂...
اینم یه پارت طولانی خدمت شما عزیزان💜✨
#کامنت_بزارین_لطفا
#نظرتون_رو_بگید
باتشکر^^💛
۵.۷k
۳۰ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.