هیولای اتاق من (part 14)
که دوباره بیماریم به سراغم اومد و از دهنم همراه با آب خون هم میآمد تهیونگ و جیمین با تعجب به کوک نگاه میکردند بلاخره دهان باز کردن که چیزی برگن
کوک :چیه چرا اینطوری بهم نگاه میکنید ؟
جیمین :زهر مار چیه تو چرا نمیگی این دختر بیماری داره
کوک:مم تازه فهمیدم
تهونگ:اگه ارباب بفمه مردیم گفت دختره را سالم باشه نه اینکه بکشیمش
کوک :خب از این بهتر نمیشه
جیمین : تو یکی حرف نزن که وقتی میدانی مشکل تنفسی داره به ما هیچی نمی گی حالا اسپری و قرصاش کجاس
کوک : آخرین بار دیدم از کنار عسلی تختش توی کشوی آخر زیر یه کتاب بود
تهیونگ : این دختره چرا مرد
جیمین :ای خدا من چه گناهی کردم گیر اینا افتادم نه خیر آقای کیم زندس فقط بیهوش شده کوک برو داروهای را بیار
کوک: چرا من
تهیونگ و جیمین :کوووووک(همزمان وداد )
تهیونگ و جیمین هم دست دختره را باز کردن لباساش را عوض کردن بعد از پنج مین کوک اومد با قرصهای دخترک به دخترک به زور قرص دادن تا بخوره چون بیهوش بود
پرش زمانی به ۴ ساعت بعد
الان ۴ ساعته دخترک بی هوشه و این سه دوست در حال دعوا کردن با هم هستن و کل کل کردن که دست دخترک تکان میخوره و صدای کمی که میگفت:مامان
و توجه این سه دوست به دختر شد و دخترک کمکم چشماش را باز کرد و با سه صورت روی صورتش مواجه شد جیغی زد د به تاج تخت چسبید
ات :ش.....شما چرا بالا سر منید
تهیونگ:اگه ما نجاتت نداده بودیم مرده بودی
ات :چه بهتر
اون سه تا رفتن و قتی کوک میخواست قرص ها ی دخترک را برداره دفتر خاطرات دخترک مواجه شد ول ن را برداشت تا بیشتر از این دخترک چیز بداند آن ها با هم دفتر خاطرات ات را خواندند متوجه شدند ات چه سختی هایی کشیده پس سعی کردن وقتی او را اذیت میکنن بعدش کمکش کنم(مگه مرض دارید یا اذیتش نکنید یا اذیتش بکنید مگه کرم دارید البته چنان که من با این ها فرقی ندارم 😈)
معلوم نیست قراره با دخترک داستان ما چه کار کنن
فقط دوستان من قسمتی از داستان را عوض میکنم زندگی نامه ات اوکی
اوکی
شرط
لایک ۵
کوک :چیه چرا اینطوری بهم نگاه میکنید ؟
جیمین :زهر مار چیه تو چرا نمیگی این دختر بیماری داره
کوک:مم تازه فهمیدم
تهونگ:اگه ارباب بفمه مردیم گفت دختره را سالم باشه نه اینکه بکشیمش
کوک :خب از این بهتر نمیشه
جیمین : تو یکی حرف نزن که وقتی میدانی مشکل تنفسی داره به ما هیچی نمی گی حالا اسپری و قرصاش کجاس
کوک : آخرین بار دیدم از کنار عسلی تختش توی کشوی آخر زیر یه کتاب بود
تهیونگ : این دختره چرا مرد
جیمین :ای خدا من چه گناهی کردم گیر اینا افتادم نه خیر آقای کیم زندس فقط بیهوش شده کوک برو داروهای را بیار
کوک: چرا من
تهیونگ و جیمین :کوووووک(همزمان وداد )
تهیونگ و جیمین هم دست دختره را باز کردن لباساش را عوض کردن بعد از پنج مین کوک اومد با قرصهای دخترک به دخترک به زور قرص دادن تا بخوره چون بیهوش بود
پرش زمانی به ۴ ساعت بعد
الان ۴ ساعته دخترک بی هوشه و این سه دوست در حال دعوا کردن با هم هستن و کل کل کردن که دست دخترک تکان میخوره و صدای کمی که میگفت:مامان
و توجه این سه دوست به دختر شد و دخترک کمکم چشماش را باز کرد و با سه صورت روی صورتش مواجه شد جیغی زد د به تاج تخت چسبید
ات :ش.....شما چرا بالا سر منید
تهیونگ:اگه ما نجاتت نداده بودیم مرده بودی
ات :چه بهتر
اون سه تا رفتن و قتی کوک میخواست قرص ها ی دخترک را برداره دفتر خاطرات دخترک مواجه شد ول ن را برداشت تا بیشتر از این دخترک چیز بداند آن ها با هم دفتر خاطرات ات را خواندند متوجه شدند ات چه سختی هایی کشیده پس سعی کردن وقتی او را اذیت میکنن بعدش کمکش کنم(مگه مرض دارید یا اذیتش نکنید یا اذیتش بکنید مگه کرم دارید البته چنان که من با این ها فرقی ندارم 😈)
معلوم نیست قراره با دخترک داستان ما چه کار کنن
فقط دوستان من قسمتی از داستان را عوض میکنم زندگی نامه ات اوکی
اوکی
شرط
لایک ۵
۳.۷k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.