هیولای اتاق من (part 13)
که تهیونگ اومد و با پاش دستام را صاف کرد با پاهاش روی داستان وایساد تقلا میکردم که ولم کنه اما پاش را بیشتر فشار میداد کوک نشست کنار پاهام و با دستاش صاف کرد و روی پاهام نشست وزنش را نمیتوانستم تحمل کنه سرم را تکان میدادم ولی هرچه بدنم را تکان میدادم نمیتوانستم تکان بخورم جیمین با یه چیز تو دستش اومد شبیه به یه پارچه بود تهیونگ پاهاش را برداشت و کوکم از رو پام بلند شد کوک پاهام را گرفت با دستاش و تهیونگم با دستاش دستام را گرفت و همزمان باهم بلندم کردن من هی تکون میخوردم که بیفتام اما نشدنی بود رفتن سمت یه میز بزرگ منا گذاشتن روی میز میخواستم بلند شم که تهیونگ دستام را با طناب هایی که کنار میز بود بست آنقدر سفت بست که رد طناب روی دستام اوفتاده بود پاهام را به سمت خودم آوردم اما تا آوردم سمت خودم کوک یهو پاهام را کشید سمت خودش و پاهام را با دستاش سفت گرفت تهیونگ رفت با یه ظرف آب برگشت ظرف نبود که یه تشت بزرگ آب بود جیمین بالای سرم قرار گرفت نگاش میکردم که میخواد چه غلطی کنه پارچه ایی که تو دستش بود را کنار سرم گذاشت رفت اشکام با هم مسابقه گذاشته بودند از ترس نمیتوانستم حرف بزنم کوک پاهام را سفت سفت گرفت اصلا نمیتوانستم تکان بدم پاهام را تهیونگ دستام را با طناب سفت تر کرد جیمین پارچه را از کنار سرم برداشت و گذاشت رو صورتم وفشار میداد انگار میخواستن خفم کنن اما آب برا چی بود صدای برداشته شدن یا چیز اومد نفسام کم شده بودند یهو خیسی کل صورتم را حس کردم همینطوری آب میریختن رو صورتم به خاطر کبود اکسیژن دستا و پام و سرم را تکان میدادم که جیمین پارچه را بیشتر رو صورتم فشار داد نفسم کم شده بو که پارچه را از صورتم برداشت سرم را بالا آوردم و آب را از دهانم بیرون کردم و نفسام را منظم کردم که .........
که چی شد بگید ؟؟؟
Coment 15
ممنون بابت حمایت هاتون 🤍💜
که چی شد بگید ؟؟؟
Coment 15
ممنون بابت حمایت هاتون 🤍💜
۶.۱k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.