عادت شده من را که دگر بی تو بمانم

عادت شده من را که دگر بی تو بمانم!
هرچند که هر لحظه برایت نگرانم!

یک لحظه فراموشی ات ای ماه محال است
هجران تو دردی است که افتاده به جانم!

بی من به خدا نیست تو را هم سر وسامان
جز خیر، تو دانی که نیاید به زبانم!

تو زهره ی منظومه ی عشقی که شب وروز
بر گرد تو می گردم و خود زنده به آنم!

نبضم به سر سلسله ی موی تو بند است
بگشای گره زآن، که فزاید ضربانم!

هربار که در خانه خود زلف تو باز است
آن روز من آشفته ترین مرد جهانم!

در دست نسیم است سرزلف تو ای جان
کین گونه هوا گشته معطر به گمانم؟!

"باران" زده از سمت نگاه تو دوباره
ازعشق تو"خیس" است تن وروح وروانم!
دیدگاه ها (۲)

نه زمین شناسم نه آسمان پردازگرفتارم،گرفتار چشم های تویک نگاه...

محو چشمانِ تو بودم که به دام افتادمصید را زنده گرفتی و به کش...

حضورت در کنار من معجزه نبودنبودنت هم فاجعه نیستفردا روزِ دیگ...

#خبـربه.دورتـرین.نقطـه.ی.جهـان.بـرسـد#نخواست او به منِ خسته ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط