شاید باید بر سر ماندن داد بزنم و به تنهایی و وفا پرخاش ک

شاید باید بر سرِ ماندن داد بزنم و به تنهایی و وفا پرخاش کنم!
ناخن بر صورت خاطرات بکشم!
چشمانِ منتظر را کور و دلتنگی را عربده باران کنم!
شاید هم باید بیش از توانم فریاد بزنم تا حنجره ام را بِدَرانم،
یا که قلبِ زبان نفهمم را با دستانِ مقصّرم از سینه بیرون بِکِشَم،
تا بالاخره شبی خدایِ آسمان ها، همانی که احساس را آفرید،
همان داداری که ما را می نویسد، بفهمد که دنیایش تا چه حد بی رحم و روزگارم چقدر دردناک است.
که اگر قرار است همچنان، عاشق را از معشوق بگیرد، همان بهتر که عشق را از زمین فراخوانَد نزد خویش و در برزخِ موعودش روزی هزاران بار بسوزانَدَش.
که اگر عشقی نبود دستهایم لمسش نمیکردند و‌ قلبم با هر گُم گُم نامِ او را در سینه ام فریاد نمیزد و تکرار نمیکرد.
که اگر عشق وجود نداشت چشمانش
بی مانند نبودند و منِ مجنون هم بعد
از نگاهِ لیلی نقّاش نمیشدم...
دیدگاه ها (۴)

اون خونه‌هایی که توش یه نفر همیشه هست که به جوکای بی‌مزه بلن...

اگر آب دستتان هست، همین الان زمین بگذارید و بروید و بگویید.ب...

یه وقتایی یه حرفایی رو نه میشه نشنید، نه میشه نوشت، نه میشه ...

حیرانِ حیرانند، حرف هایی که قصد دارند از تو بنویسند!... ماتِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط