روزهای عجیبی را میگذرانم

روز‌های عجیبی‌ را میگذرانم.
دلم سکوت می‌خواهد، سکوت محض، مثل وقتی‌ که به اعماق آب میروی، مثل غرق شدن، همه چیز تاریک و تاریک تر می شود، ساکت و ساکت تر. در حجمِ بی‌ انتهایِ تنهایی‌‌هایم، می‌خواهم هنوز تنهاتر از این باشم. کسی‌ یا چیزی که در من رخنه کرده، باید مرا ترک کند، تا با خیال راحت بنشینم پشت پنجره و در سکوت خیابان را ببینم و به هیچ چیزی فکر نکنم. به هیچ چیز جز اتفاق‌هایی‌ که قرار نیست بیفتند..
دیدگاه ها (۱)

ﯾﮏ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺪﻓﻬﻤﯽ ﻫﺎ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ!ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ؛ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎ .....

🖤

زندگی ؛ مثل دیکته نوشتنه !مهم نیست چند تا درست داری با تعداد...

دیگر برایم مهم نیستبی حس شده ام...از قضاوت و بی انصافیِ هیچ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط