روز های عجیبی را میگذرانم.
روزهای عجیبی را میگذرانم.
دلم سکوت میخواهد، سکوت محض، مثل وقتی که به اعماق آب میروی، مثل غرق شدن، همه چیز تاریک و تاریک تر می شود، ساکت و ساکت تر. در حجمِ بی انتهایِ تنهاییهایم، میخواهم هنوز تنهاتر از این باشم. کسی یا چیزی که در من رخنه کرده، باید مرا ترک کند، تا با خیال راحت بنشینم پشت پنجره و در سکوت خیابان را ببینم و به هیچ چیزی فکر نکنم. به هیچ چیز جز اتفاقهایی که قرار نیست بیفتند..
دلم سکوت میخواهد، سکوت محض، مثل وقتی که به اعماق آب میروی، مثل غرق شدن، همه چیز تاریک و تاریک تر می شود، ساکت و ساکت تر. در حجمِ بی انتهایِ تنهاییهایم، میخواهم هنوز تنهاتر از این باشم. کسی یا چیزی که در من رخنه کرده، باید مرا ترک کند، تا با خیال راحت بنشینم پشت پنجره و در سکوت خیابان را ببینم و به هیچ چیزی فکر نکنم. به هیچ چیز جز اتفاقهایی که قرار نیست بیفتند..
۳.۰k
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.