از وقتی یادمه

از وقتی یادمه ....

از وقتی یادمه اینجا دم بالکن میشست و عصرا قرآن میخوند! یه طوری که دلت میخواد بیای بشینی یه گوشه کنار و فقط نگاش کنی...
با این نوری که هر آدمی‌و به وجد میاره و اینجوری رو سرتاسر اتاق پهن شده و داره رنگِ بهارو به رخ میکشه
دیدن رویِ شادش که همیشه با مهربونی از آدم استقبال میکنه و اون چاییایِ خوش عطرش که عقل آدمو از سرش میپرونه باعث میشه هروقت که حالم خوب نیست یه تلنگری بشه برای بهتر شدنم!


خدا همه مادربزرگ و پدربزرگایِ عزیزُ حفظ کنه و اونایی که از دنیا رفتن‌و روحشونُ شاد
که حقیقتاً صفای زندگیِ هر آدمیَن...🍃
💕
دیدگاه ها (۳)

یادش بخیریه کوچه 8 متری...4 تا آجر...یه توپ پلاستیکی 2 لایه....

خانه مادربزرگم عجیب استاز بوی برنج کته شده اشتا صدایِ رقصِ ب...

تارِ گیسویت چه آسان ذوالفنونم کرده استماه من! عشقت گرفتارِ ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط