purple💜 world part 1
میکا:من عاشق اینم که صبح ها پاشم و داداش بزرگم یعنی استوین رو اذیت کنم
استیون:صبح با صدای موزیک خواهر عزیزم میکا بلند شدم واقعا درک نمی کنم چرا روز های تعطیل دست از سرم ور نمی داره
حیف نیست این خواب!؟
میکا:داداششششششششششششششششششش
استیون:یاداششششششش
میکا:بیا بریم تو حیاط
می دونم سرده لباس بپوش
استوین:جدی؟
اه
استیون«اون نمی دونه که امروز رو جهنمی ترین رو هست براش و من می خوام خوشحالش نگه دارم
دارین فوضولی میمیرین خوب میگم
قرار پدرم برای اینکه با شرکت همسایه شریک بشه به اسرار صاحب شرکت میکا و... باهم ازدواج کنن»
میکا:بدوووو دیگههههه
استیون:منو کشوند و رو تاب نشستیم؛ میگم میکا میخوام بهت یه چیز خیلی...
نه اصلا ولش کن...
نه نه میگم میخوای پیازم کنی
میکا:هان چی حواسم نبود..
استیون: بعد از توضیح ماجرا...
استیون:که ناگهان موبایلم زنگ خورد
بله بله داماد ایندم بود
غلط کردم چرا مژ زنی...
۱ ثانیه نگذشت که..
استیون:می میکا! دد داری گریه میکنی قشنگم!
میکا:با گریه و اشک* ح ح حالا اسم اون پسره چیه؟
استیون:.. خب
کیم جونگ هست...( جومونگه ᥬ😂᭄ ( اصلا ربطی به بی تی اس نداره)
میکا:چییی اون خیلی..
که ناگهان دستی رو دهانم قرار گرفت
استیون:سیسسس اروممم تر... دختر چه خبره
... دلم به حالش سوخت
سپس اون رو در بغلم جا کردم...
استیون:صبح با صدای موزیک خواهر عزیزم میکا بلند شدم واقعا درک نمی کنم چرا روز های تعطیل دست از سرم ور نمی داره
حیف نیست این خواب!؟
میکا:داداششششششششششششششششششش
استیون:یاداششششششش
میکا:بیا بریم تو حیاط
می دونم سرده لباس بپوش
استوین:جدی؟
اه
استیون«اون نمی دونه که امروز رو جهنمی ترین رو هست براش و من می خوام خوشحالش نگه دارم
دارین فوضولی میمیرین خوب میگم
قرار پدرم برای اینکه با شرکت همسایه شریک بشه به اسرار صاحب شرکت میکا و... باهم ازدواج کنن»
میکا:بدوووو دیگههههه
استیون:منو کشوند و رو تاب نشستیم؛ میگم میکا میخوام بهت یه چیز خیلی...
نه اصلا ولش کن...
نه نه میگم میخوای پیازم کنی
میکا:هان چی حواسم نبود..
استیون: بعد از توضیح ماجرا...
استیون:که ناگهان موبایلم زنگ خورد
بله بله داماد ایندم بود
غلط کردم چرا مژ زنی...
۱ ثانیه نگذشت که..
استیون:می میکا! دد داری گریه میکنی قشنگم!
میکا:با گریه و اشک* ح ح حالا اسم اون پسره چیه؟
استیون:.. خب
کیم جونگ هست...( جومونگه ᥬ😂᭄ ( اصلا ربطی به بی تی اس نداره)
میکا:چییی اون خیلی..
که ناگهان دستی رو دهانم قرار گرفت
استیون:سیسسس اروممم تر... دختر چه خبره
... دلم به حالش سوخت
سپس اون رو در بغلم جا کردم...
- ۳۰.۰k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط