بعد از نرسیدن به معشوقه ام

بعد از نرسیدن به معشوقه ام
هیچ خاطره ای عذابم نمی داد
جز به جک های بی مزه ی
پدرش خندیدن.
هی می زدم روی پاهایم
سرم را پایین و بالا می بردم
و برای این که بیشتر دوستم داشته باشد
می گفتم جان من یک بار دیگر تعریف کنید
وای عالی بود
عالی
نشنیده بودم.
بعد ها فهمیدم
به دخترش گفته این پسر بدردت نمی خورد
بیچاره انگار کمی کم دارد
نشنیدی آن روز
به ماجرای فوت عمه ات
چطور
مثل یابو می خندید

#رسول_ادهمی

#بابات_بهم_میگفت_اوسکول 🤔
دیدگاه ها (۱)

خانم؟شما در آستینتان باران دارید؟!در صدایتان چه؟!هر چه فکر م...

بین خانه ی ما و شماساختمانی بلند ساختندنامرد ها قدر یک چشم ب...

مادر بزرگم داشت می گفت :قدیما آدما حیا داشتن ...مثل الان نبو...

با یک خط دیگر یک تلگرام نصب کردم تا بتوانم عکس های پروفایلش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط