☆سناریو☆
☆سناریو☆
موضوع:تو عضو آژانسی و به عنوان جاسوس وارد مافیا شدو و اونا فهمیدن
و مجبورن تو رو بکشن
کارکتر:چویا،دازای،آکوتاگاوا،موری
..............
چویا :
_چرا اینکار رو کردی؟
_چون شغلم این بود
_یعنی وارد رابطه شدنت با من هم عضو نقشت بود؟
_این یکی نه....من واقعا دوست دارم..
_ولی تو میدونی از خیانتکار ها متنفرم پس چرا اینکار رو کردی هااا؟
_چویا،(لبخند همراه گریه)میدونم خیانت به مافیا یعنی مرگ....
یه پاکت در اوردی و دادی به چویا
_اینا اطلاعات مافیاست و من هنوز اون رو ندادم بگیرش
دستم رو باز کردم و برای خنجر خوردن آماده شدم
دوست دارم ، چویا
خنجر رو سمتم گرفت ولی نمیتونست پرتش کنه
_چطور باید اینکار رو بکنم...هق..با عشقم...با خودم...نمیتونم...هق..بیا با موری سان حرف بزنیم شاید گزاشت اینجا بمونی زود باش بیا
یکم طولانی شد پس جانه
موضوع:تو عضو آژانسی و به عنوان جاسوس وارد مافیا شدو و اونا فهمیدن
و مجبورن تو رو بکشن
کارکتر:چویا،دازای،آکوتاگاوا،موری
..............
چویا :
_چرا اینکار رو کردی؟
_چون شغلم این بود
_یعنی وارد رابطه شدنت با من هم عضو نقشت بود؟
_این یکی نه....من واقعا دوست دارم..
_ولی تو میدونی از خیانتکار ها متنفرم پس چرا اینکار رو کردی هااا؟
_چویا،(لبخند همراه گریه)میدونم خیانت به مافیا یعنی مرگ....
یه پاکت در اوردی و دادی به چویا
_اینا اطلاعات مافیاست و من هنوز اون رو ندادم بگیرش
دستم رو باز کردم و برای خنجر خوردن آماده شدم
دوست دارم ، چویا
خنجر رو سمتم گرفت ولی نمیتونست پرتش کنه
_چطور باید اینکار رو بکنم...هق..با عشقم...با خودم...نمیتونم...هق..بیا با موری سان حرف بزنیم شاید گزاشت اینجا بمونی زود باش بیا
یکم طولانی شد پس جانه
۳.۱k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.