خانم لی:. جین یهویی عوض شد اصن فکرشم نمیکردم اتاقتو عوض ک
خانم لی:. جین یهویی عوض شد اصن فکرشم نمیکردم اتاقتو عوض کنه و هم خونه ای هم بشین اصن یک درصدم به ذهنم خطور نکرده بود
ا.ت:منم متعجب شدم
ا.ت:گفت باید کمکش کنم هرچی که نمیدونم
خانم لی:ندیدی بهت گفتم همه چی عوض میشه حالا به حرفم رسیدی؟
ا.ت:فکر نمیکنم هنوز تازه اوله بدبختیه
ا.ت:معلوم نیست باید براش چیکار کنم که داره اینجوری باج میده
یه ریز خنده ای زد
خانم لی:جدا؟تو راست میگی
ا.ت:هی دارین مسخرم میکنین
ا.ت:خداوکیلی دارم راست میگم مردا میخوان یه غلطی بکنن که باج میدن حالا جین منو گیر اورده
خانم لی:ولی بعد این دوسال جین داره نرم تر برخورد میکنه به رحم کردنش باید تعجب کنم اخه اینجا اولین نفری هستی که بدون خبر جین گوشی داشتی و اونم رحم کرد
ا.ت: مطمئن نیستم داره نقشه مرگمو میکشه*خنده
ا.ت:ولی منم تعجبزده شدم من بخاطره یه احترام نزاشتن زیر یک باز شکنجه میکشوند ولی الان...
ا.ت:هعی بیخیال ولی نمیدونم بین این همه ادم چرا من؟
خانم لی:ناراحت نباش حتما یه حکمتی داشته
ا.ت:حتما
خانم لی:من باید برم
ا.ت:اشکال نداره
بلند شدم رفتم طرف اتاق جین در زدم با صدای بیا تو وارد شدم
سرش تو کتاب بود
ا.ت:تصمیم نگرفتی
کتابو بستو گذاشت رو میز
جین:اوهوم
جین:لباسایی که باهاشون اومدی اینجارو داری؟
ا.ت:اوهوم چطور؟
جین:با همون لباسا باید بری بیرون
ا.ت: یعنی میتونم برم پیش دوستم؟
جین:اوهوم
ا.ت:خیله خب میرم همون لباسارو میپوشم
رفتم تو اتاقم همون لباسایی که واسه اولین با باهاشون اومدمو پوشیدم
حسابی لباسام کثیف بودن
رفتم بیرون که دیدم امادست
ا.ت:خب چطوره طبیعیه؟
جین:اوهوم
وا یه زره پشیمونیم تو چشماش نیست(منظورش پشیمون بودن از اینکه شکنجش کرده)
از پله ها اومدم بیرون
جین:فکر فرار کردنم به ذهنت خطور نکنه چون افرادم دنبالتن و توی گوشیت ردیابه
ا.ت:خودم میدونم (ادا در اورد)
رفتیم از قصر بیرون سوار ماشین شدیم به راننده گفت حرکت کنه
حرکت کردیم
ا.ت:گفتی کی تغیبت میکنه؟
جین:علاقه داری بدونی؟
ا.ت:نه نه علاقه ای ندارم ولی چون محظ اطلاعت من الان هم خونه ایتمو جونم در خطره میخوام بدونم
کوک:پشت سرمونن
از پشت نگاه میکردم راست میگفت یه ماشین سیاه با شیشه های دودی داشت میومد دنبالمون
ا.ت:منم متعجب شدم
ا.ت:گفت باید کمکش کنم هرچی که نمیدونم
خانم لی:ندیدی بهت گفتم همه چی عوض میشه حالا به حرفم رسیدی؟
ا.ت:فکر نمیکنم هنوز تازه اوله بدبختیه
ا.ت:معلوم نیست باید براش چیکار کنم که داره اینجوری باج میده
یه ریز خنده ای زد
خانم لی:جدا؟تو راست میگی
ا.ت:هی دارین مسخرم میکنین
ا.ت:خداوکیلی دارم راست میگم مردا میخوان یه غلطی بکنن که باج میدن حالا جین منو گیر اورده
خانم لی:ولی بعد این دوسال جین داره نرم تر برخورد میکنه به رحم کردنش باید تعجب کنم اخه اینجا اولین نفری هستی که بدون خبر جین گوشی داشتی و اونم رحم کرد
ا.ت: مطمئن نیستم داره نقشه مرگمو میکشه*خنده
ا.ت:ولی منم تعجبزده شدم من بخاطره یه احترام نزاشتن زیر یک باز شکنجه میکشوند ولی الان...
ا.ت:هعی بیخیال ولی نمیدونم بین این همه ادم چرا من؟
خانم لی:ناراحت نباش حتما یه حکمتی داشته
ا.ت:حتما
خانم لی:من باید برم
ا.ت:اشکال نداره
بلند شدم رفتم طرف اتاق جین در زدم با صدای بیا تو وارد شدم
سرش تو کتاب بود
ا.ت:تصمیم نگرفتی
کتابو بستو گذاشت رو میز
جین:اوهوم
جین:لباسایی که باهاشون اومدی اینجارو داری؟
ا.ت:اوهوم چطور؟
جین:با همون لباسا باید بری بیرون
ا.ت: یعنی میتونم برم پیش دوستم؟
جین:اوهوم
ا.ت:خیله خب میرم همون لباسارو میپوشم
رفتم تو اتاقم همون لباسایی که واسه اولین با باهاشون اومدمو پوشیدم
حسابی لباسام کثیف بودن
رفتم بیرون که دیدم امادست
ا.ت:خب چطوره طبیعیه؟
جین:اوهوم
وا یه زره پشیمونیم تو چشماش نیست(منظورش پشیمون بودن از اینکه شکنجش کرده)
از پله ها اومدم بیرون
جین:فکر فرار کردنم به ذهنت خطور نکنه چون افرادم دنبالتن و توی گوشیت ردیابه
ا.ت:خودم میدونم (ادا در اورد)
رفتیم از قصر بیرون سوار ماشین شدیم به راننده گفت حرکت کنه
حرکت کردیم
ا.ت:گفتی کی تغیبت میکنه؟
جین:علاقه داری بدونی؟
ا.ت:نه نه علاقه ای ندارم ولی چون محظ اطلاعت من الان هم خونه ایتمو جونم در خطره میخوام بدونم
کوک:پشت سرمونن
از پشت نگاه میکردم راست میگفت یه ماشین سیاه با شیشه های دودی داشت میومد دنبالمون
۵.۴k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.