شهرِ چشمانِ تو دیوانه فراوان دارد
شهرِ چشمانِ تو دیوانه فراوان دارد
دلِ من در غمِ تو ، حسرتِ باران دارد
عطرت از دور که پاشیده ، مرا میخواهد
مرده باشم تو بیایی ، دلِ من جان دارد
آنکه غافل شده از عشق تو کافر باشد
عاشقِ چشمِ تو سربازِ مسلمان دارد
هر که با عشق تو پیوند خورَد ، میفهمد
زندگی حسِ قشنگیست که جریان دارد
سایهات بر سرم افتاد ، دلم عاشق شد
مطمئنم که رسیدن به تو امکان دارد
لبِ خندانِ تو ، آیینهیِ تقدیرِ منست
بوسهای مست ، که لبهایِ تو پنهان دارد
گاهگاهی به خیالِ تو غزل میگویم
خاطرِ شعر من اشعارِ پریشان دارد
دوستت دارم و عاشق شدهام ، میدانی !
درد بسیار ، ولی عشقِ تو درمان دارد
دلِ من در غمِ تو ، حسرتِ باران دارد
عطرت از دور که پاشیده ، مرا میخواهد
مرده باشم تو بیایی ، دلِ من جان دارد
آنکه غافل شده از عشق تو کافر باشد
عاشقِ چشمِ تو سربازِ مسلمان دارد
هر که با عشق تو پیوند خورَد ، میفهمد
زندگی حسِ قشنگیست که جریان دارد
سایهات بر سرم افتاد ، دلم عاشق شد
مطمئنم که رسیدن به تو امکان دارد
لبِ خندانِ تو ، آیینهیِ تقدیرِ منست
بوسهای مست ، که لبهایِ تو پنهان دارد
گاهگاهی به خیالِ تو غزل میگویم
خاطرِ شعر من اشعارِ پریشان دارد
دوستت دارم و عاشق شدهام ، میدانی !
درد بسیار ، ولی عشقِ تو درمان دارد
۳.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.