از نگاه بد و از پچ پچ و از ولوله ها

از نگاه بد و از پچ پچ و از ولوله ها
حنجره پر شده از بغض و دلم از گله ها

این غم انگیزترین شعر همه شاعرهاست
غیر از این نیست سرانجام بدِ فاصله ها

غزلم حسرت یک بوسه به دل داشت ولی
همه شب خفته در آغوش همه مسئله ها

رهگذر در دل خود شعر زمستان می خواند
کو پناهی به دلم در پس این قافله ها

تو نبودی و پر از حسرت دیدار دلم
دل من قرص به دستان تو در زلزله ها

#محمد_عسگری
دیدگاه ها (۵)

خاموش شد گدازه ی عشقی که داشتملرزید و ریخت سازه ی عشقی که دا...

مخور صائب فریب زهد از عمامه زاهدکه در گنبد ز بی عقلی صدا بسی...

ای دل مشو از چشم فریبنده تو سر مستبر هر کس و ناکس مده یک ثان...

زحمت چه می‌کشی پی درمان ما طبیب؟ما بِه نمی‌شویم و تو بدنام م...

حمزه فلاح

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط