Part 3
Part 3
اومدم برم که خوردم به کسی
اون یه پسر عضله ای بود که قد خیلی بلندی داشت و به من نگاه میکرد یه نگاه بهش انداختم دیدم مسته بهتره بود دور میشدم ازش که مچ دستم رو گرفت برگشتم سمتش دیدم یک سانتی صورتم هست اولش ترسیدم بعد تو ذهن خودم گفتم ^قوی باش دختر نباید خودتو ببازی ^
که دیدم از اون دور یه صدایی اومد درست شنیدم آقای لی بود که با چندتا بادیگارد داشت میومد سمت ما پسره تا دید آقای لی داره میاد ترسید رفت
آقای لی =هعی تو هنوز که اینجای من پول از سر گردنه نیاوردم که بدم به هرزه های مثل تو یالا برو سر کارت
+اما آخه ...
پرید وسط حرفم
من ازت دلیل نخواستم خانم ات من گفتم برو
فقط همین .
+چشم
این تنها کاری بود که منو قبول میکردن مجبور بودم به حرفاشون گوش کنم بالاخره صاحب کارم هستن
داشتم میرفتم پیش مینسو که یکی دوید دیدم یه دخترهه گفت علامت دختر &
هعی تو خواهش میکنم بیا کمک من واقعا به کمکتون نیاز دارم خانم هعی نفس نفس میزد واقعا حالش بد بود
+چی شده خانم لطفا آروم باشید من چطور میتونم کمکتون کنم ؟؟
&خانم ما رقصندمون نیست و انگار از اینجا فرار کرده. اگه آقای لی بفهمن مارو میکشن آخه یه مهمون خیلی خیلی خیلی مهم دارن که قرار بیان
لطفا بیاین کمکمون کنید
+یه لحظه من اصلا متوجه حرفاتون نمیشم
&منظورم اینه به جای اون بیاین رو استیج
+اما من بلد نیستم و از پسش برنمیام
&میتونی لطفا ....
یه پسر از اونجا داد زد ... رز پیدا کردی ؟؟؟؟
&ارههه پیدا کردم
دستم و گرفت و با خودش برد پست پرده ای که قرار بود برقصم
+اما من نمیتونم
&لطفا من چقدر باید خواهش کنم همین امشبه لطفا
+هوفففف باشه همین امشب
&اوکی
+خب چه لباسی بپوشم نکنه با همینا باید برم ؟؟؟
&معلومه که نه الان بهترین لباس رو میارم
+باشه
رفت اومد با یه لباس باز
+چییییی من اینووو نمیپوشم جلوی این همه مرد
&باز رسیدیم به همون اخلاقت که خوشگل خانم
نمیشه باید بپوشی
+اوم اونجوری نگام نکن میپوشمش رفتم و اون لباس رو بپوشم تا برم رو صحنه
(ذهن کوک )
- آه خدای من امروز مثل همیشه یه روز فاکی دیگه ای بود که سر کردم همه ی اصلحه های که قرار بود بیارن بادیگارد های عوضی به بادشون دادن تصمیم گرفتم برم بار تا یکم راحت بشم شایدم نه بگذریم حالا
پایان دید کوک
اومدم برم که خوردم به کسی
اون یه پسر عضله ای بود که قد خیلی بلندی داشت و به من نگاه میکرد یه نگاه بهش انداختم دیدم مسته بهتره بود دور میشدم ازش که مچ دستم رو گرفت برگشتم سمتش دیدم یک سانتی صورتم هست اولش ترسیدم بعد تو ذهن خودم گفتم ^قوی باش دختر نباید خودتو ببازی ^
که دیدم از اون دور یه صدایی اومد درست شنیدم آقای لی بود که با چندتا بادیگارد داشت میومد سمت ما پسره تا دید آقای لی داره میاد ترسید رفت
آقای لی =هعی تو هنوز که اینجای من پول از سر گردنه نیاوردم که بدم به هرزه های مثل تو یالا برو سر کارت
+اما آخه ...
پرید وسط حرفم
من ازت دلیل نخواستم خانم ات من گفتم برو
فقط همین .
+چشم
این تنها کاری بود که منو قبول میکردن مجبور بودم به حرفاشون گوش کنم بالاخره صاحب کارم هستن
داشتم میرفتم پیش مینسو که یکی دوید دیدم یه دخترهه گفت علامت دختر &
هعی تو خواهش میکنم بیا کمک من واقعا به کمکتون نیاز دارم خانم هعی نفس نفس میزد واقعا حالش بد بود
+چی شده خانم لطفا آروم باشید من چطور میتونم کمکتون کنم ؟؟
&خانم ما رقصندمون نیست و انگار از اینجا فرار کرده. اگه آقای لی بفهمن مارو میکشن آخه یه مهمون خیلی خیلی خیلی مهم دارن که قرار بیان
لطفا بیاین کمکمون کنید
+یه لحظه من اصلا متوجه حرفاتون نمیشم
&منظورم اینه به جای اون بیاین رو استیج
+اما من بلد نیستم و از پسش برنمیام
&میتونی لطفا ....
یه پسر از اونجا داد زد ... رز پیدا کردی ؟؟؟؟
&ارههه پیدا کردم
دستم و گرفت و با خودش برد پست پرده ای که قرار بود برقصم
+اما من نمیتونم
&لطفا من چقدر باید خواهش کنم همین امشبه لطفا
+هوفففف باشه همین امشب
&اوکی
+خب چه لباسی بپوشم نکنه با همینا باید برم ؟؟؟
&معلومه که نه الان بهترین لباس رو میارم
+باشه
رفت اومد با یه لباس باز
+چییییی من اینووو نمیپوشم جلوی این همه مرد
&باز رسیدیم به همون اخلاقت که خوشگل خانم
نمیشه باید بپوشی
+اوم اونجوری نگام نکن میپوشمش رفتم و اون لباس رو بپوشم تا برم رو صحنه
(ذهن کوک )
- آه خدای من امروز مثل همیشه یه روز فاکی دیگه ای بود که سر کردم همه ی اصلحه های که قرار بود بیارن بادیگارد های عوضی به بادشون دادن تصمیم گرفتم برم بار تا یکم راحت بشم شایدم نه بگذریم حالا
پایان دید کوک
۱۶.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.