زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت

زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت
که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت

منی که خاک نشین بودم از تجلی عشق
گذشته ام ز فلک هم به نردبان سکوت

نهفته باید و بنهفتم آنچه را دیدم
که عهد،عهد غم است و زمان،زمان سکوت

صفای این چمن از مرغ های دیگر پرس
که من خزیده ام اکنون به آشیان سکوت

از این سکوت هم ای با خرد مشو نومید
چه قصه ها که برون آید از میان سکوت

شکار زیرک از این ورطه سخت بگریزد
هزار تیر فغان دارد این کمان سکوت

چه شکوه ها که بگوش آید از زبان نگاه
چه رازها که برون افتد از دهان سکوت

معینی کرمانشاهی

#ستایش_قلب_سربی
دیدگاه ها (۰)

بود که بار دگر بشنوم صدای تورا؟ ببینم آن رخ زیبای دل‌گشـای ت...

در منکوچه ایستکه با تو در آننگشته ام...#افشین‌يداللهی#ستایش_...

آرزویم گم شدن در خرمنِ موهای توستیا نوازش کردن،ِ نرمینه گیسو...

دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتشآن شمع را خاموش کن! پروانه مرده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط