عشقـ/مـافیایی

پارت نهم
وا این بشر چش شده
تا نشستم استاد اومد
آخجووووون درباره پیانو بود
حسابی غرق تو درس دادنش بودم
حس کردم یکی بهن زل زده ولی خب بیخی الان درسم مهمه
با صدای زنگ به خودم اومدم دفتر نوت برداریم رو بستم گذاشتم تو کیفم رفتم سمته حیاط که دستم کشیده شد و دستمالی رو صورتم قرار گرفت
اقندر حرکتش سریع بود نتونستم دفاع کنم
نفسم کم اومد
وقتی نفس کشیدم بیهوش شدم
چشمام رو باز کردم همه جا تاریک بود و یه دربه ضد گلوله اون طرف تر بود که باعث میشد نورش بزنه تو چشمم و منو اذیت کنم
صب کن بیینم
چرا اینجام
اگه منو گروگان گرفتن چرا دست و پام بازه
وای حوصلم سر رفت درشم دو جدارس صدام بیرون نمیره
حوصله ام پوخید
ای خدااا چرا نمیان منو مجازات کنن بعد ولم کنن
هوفففف
چیکار کنم اینجا هم هیچی نیست
چرا مث فیلما یکی با ت.فنگ نمیزنه به پنجره بعدش پنجره بیوفته و منو نجات بدن
اصلا چرا کسی ن.جاتم نمیده
البته خب کسی رو ندارم
جیمین:اگه بلند بلند فکر کردنت تموم شد باید بگم سلام باهات کار دارم
ا.ت:جیغغغغغغغغغغغغغ
جیمین:نمیدونستم زنه آیندم انقدر جیغ جیغوئه
ا.ت:حالا که هستم ک چی...زن آینده چه صیغه ایه...