درخواستی

وقتی قلدرته و عاشقت میشه
پارت3

چند روزی بود هیونجین توی مدرسه پیداش نمی‌شد. ات اولش فکر کرد شاید داره نقشه‌ی جدیدی برای اذیت کردن می‌کشه، ولی وقتی روز چهارم هم نیومد، یه حس عجیبی افتاد به دلش.

بعد از مدرسه، مسیر همیشگی خونه رو رفت… اما وسط کوچه‌ی خلوت صدای سرفه‌ی خفه‌ای شنید. برگشت و دید هیونجین، تکیه داده به دیوار، رنگش پریده و حسابی خیس عرقه.

– هیونجین؟! 😳
هیونجین سعی کرد لبخند بزنه.
– هه… بالاخره دلم برات تنگ شد، اومدی سراغم؟

ات هراسون رفت جلو.
– مسخره‌بازی نکن! چرا این شکلی شدی؟
هیونجین خندید، اما صدای خنده‌ش شکست.
– یه دعوای کوچیک بود… چیز مهمی نیست.

وقتی ات دید پیراهنش پاره شده و بازوش پر از خراشه، نفسش بند اومد. بدون فکر، بازوشو گرفت و گفت:
– بیا بریم خونه من. همین الان.

هیونجین خواست مخالفت کنه، اما بدنش اونقدر ضعیف بود که فقط سرشو پایین انداخت.

تو خونه، ات با دستای لرزون زخماش رو تمیز می‌کرد. هیونجین نگاهش رو دوخته بود به صورت ات. بازم همون چشم‌هایی که همیشه ازشون فرار می‌کرد… اما حالا نزدیک بودن.

– چرا… اینقدر نگران شدی؟
ات تند گفت:
– چون… چون احمقی! اگه اتفاقی برات می‌افتاد چی؟!

هیونجین لبخند کم‌جونی زد.
– اولین باره می‌بینم به خاطر من اشکت جمع شده… (مکث کرد) شاید… واقعا بهم اهمیت میدی؟

ات سرشو پایین انداخت، اما قلبش داشت دیوونه‌وار می‌زد. هیچ جوابی نداشت بده.

هیونجین نفس عمیقی کشید.
– می‌دونی… من همیشه بهونه می‌گیرم تا نزدیکت باشم. چون نمی‌دونستم چطوری غیر از این میشه بهت رسید.

ات خشکش زد.
– چی داری میگی…؟
هیونجین زمزمه کرد:
– دارم میگم… شاید از خیلی وقت پیش، عاشقت شدم.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیک
#فیکشن
#هیونجین
#استری_کیدز
دیدگاه ها (۱)

درخواستی

درخواستی

درخواستی

درخواستی

عاشق بودن به اجبار!

ادامه ۱۵۷

نام فیک:عشق مخفیPart: 8ویو ات*چشامو مالوندم*ات. اه بازم مدرس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط