من

من
با چشمان تو
اندوه آزادیِ هزار پرنده ی بی راه را
گریسته بودم
و تو
نمی دانستی!

#سیدعلی_صالحی
دیدگاه ها (۱)

به بوی زلف تو دم می زنم در این شب تاروگرنه چون سحرم بی تو یک...

از من رمـیده‌ای و منِ ساده دل هنوزبی مهری و جفای تو باور نمی...

غم هجران تو ای دوست، چنان کرد مراکه ببینی، نشناسی که منم یا ...

‌در هوس خیال او همچو خیال گشته‌اموز سر رشک نام او نام رخ قمر...

کسی صدای من را نمی شنیداما تو اندوه مرا از پشت همان نقاب لبخ...

و دیگر جوان نمیشومنه به وعده ی عشق ونه به وعده ی چشمان تو !و...

شاهد بوده‌ای،لحظه‌ی تیغ نهادن بر گردن کبوتر را..؟و آبی که پی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط